معنی کلمه فال در لغت نامه دهخدا
من این نامه فرخ گرفتم به فال
همی رنج بردم به بسیار سال.فردوسی.جهانجوی را آن بد آمد به فال
بفرمود کش سر ببرّند و یال.فردوسی.کار گیتی همه بر فال نهاده ست خدای
خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر.فرخی.بر همه شاها ز پی این جمال
قرعه زدم نام تو آمد به فال.نظامی.امروز مبارک است فالم
کافتاد نظر بر آن جمالم.سعدی ( طیبات ). || طالع و بخت. ( ناظم الاطباء ). اختر. ( صحاح ). || پیش بینی و عاقبت گویی و غیب گویی. ( ناظم الاطباء ) :
پراندیشه شد نامدار از بهی
ندید اندر او هیچ فال بهی.فردوسی.- علم فال ؛ علمی است که بوسیله آن برخی از حوادث آینده دانسته میشود. و این کار بوسیله تعبیر کلام مسموع یا گشودن قرآن یا کتب بزرگان مثل دیوان حافظ و مثنوی و نظایر آن که به تفأل شهرت دارد انجام می پذیرد. برخی از علمای دین تفاؤل با قرآن را مجاز شمرده ، به گفته بعضی از صحابه استناد جسته اند که محمد ( ص ) تفاؤل را دوست میداشت و از تطیر منع می فرمود.( از کشف الظنون ).
- فال افکندن ؛ فال زدن. فال گرفتن :
فرستاده شاه چون این بدید
بیفکند فالی چنان چون سزید.فردوسی.- فال ناپلئون گرفتن ؛ کنایه از بیکاری و پریشانی است.
- هم فال و هم تماشا ؛ در تداول امروز بمعنی به یک تیر دو نشان زدن است. به یک کرشمه دوکار.
فال. ( اِ ) کپه. بخش بخش چیزی ( چهارچهاریا بیشتر یا کمتر )، چنانکه گویند: گردو فالی یک قران ، یا گردوی تازه فالی صنار. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- فال فال کردن ؛ به توده های جدا قسمت کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| مچر. یک دانه تخم مرغ که در جایی گذارند تا همه روزه مرغ در آنجا تخم کند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فال. ( اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و کنار راه فرعی لار به گله دار واقع است. جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 685 تن سکنه است. آب آنجا ازچاه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).