فاقه. [ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) فاقت. فقر و نیازمندی. از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. ( از اقرب الموارد ). درویشی. ( منتهی الارب ) : ناقه همت به راه فاقه ران تا گرددت توشه خوشه چرخ و منزلگاه راه کهکشان.خاقانی.شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.خاقانی.داد بخششها و خلعت های خاص آن عرب را کرد از فاقه خلاص.مولوی.طاقت بار فاقه ندارم. ( گلستان ). مرد درویش که بار ستم فاقه کشید به در مرگ همانا که سبکبار آید.( گلستان ).طایفه ای از درویشان از جور فاقه به جان آمده بودند و از درویشی به فغان. ( گلستان ).
«در ایام طلبگی که به نجف اشرف آمده بودم من و آقای شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و حاج ملا علی کنی در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه به سر میبردیم و فقیرتر از همه حاجی کنی بود که هرهفته یک شب به مسجد سهله میرفت و از گوشه و کنار مسجد ـ بدون اینکه کسی بفهمد ـ نان خشک جمع میکرد و به مدرسه میآورد و گذران هفته را از آنها میکرد!»
و جعفربن نصیر گوید که جنید گفت بر درویشان سه وقت رحمت بارد، بوقت سماع که ایشان سماع نکنند الّا از حق و برنخیزند الّا از وجد و دیگر بوقت طعام خوردن زیرا که خوردن ایشان از فاقه بود و سوم بوقت علم گفتن زیرا که ایشان صفت اولیا یاد کنند.
نور بو یوسف نداری کی رسی در چاه علم بایزید فقر باید فاقهٔ ماتین کشد
تهی دست و، پا بر سر گنجهاش ز فاقه دل آسوده از رنجهاش
قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «یبعث کلّ عبد یوم القیمة علی ما مات علیه. المؤمن علی ایمانه و المنافق علی نفاقه.
کرمش آز را که فاقه زدست ز امتلا اندر افکند به فواق
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل علی انّهم یموتون علی نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
با فاقه و فقر هم نشینم کردی بی خویش و تبار و بی قرینم کردی
تا به کی چون مور باشی دانهکش؟ گر تو مردی فاقه را مردانه کش
ای فیض کف تو نوش دارو بیماری فاقه راست، هجران
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا