( فاعلة ) فاعلة. [ ع ِ ل َ ] ( ع ص ) تأنیت فاعل. رجوع به فاعل شود. - علت فاعله ؛ یکی از علل چهارگانه ، و آن را علت محرکه نیز نامند. ( یادداشت بخط مؤلف ). علت فاعلی امری است که مفید وجود شی باشد و خارج از ذات معلول است. ( فرهنگ اصطلاحات فلسفی جعفر سجادی ص 202 ). - قوه فاعله ؛ به قوه محرکه عضلات میگویند، و قوه عامله هم مینامند،اما از نظر عرفی میان قوه عامله و قوه فاعله فرق است. ( از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ص 223 ).
معنی کلمه فاعله در فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) مونث فاعل ۲ - یکی از قوای محرکه است و آن قوت محرکه عضلات است بطرف فعل . یا علت فاعله . یکی از علل چهار گانه و آن را علت محرکه نیز نامند . یا قوه فاعله . قوه ایست که اعصاب و عضلات را آماده بتحریک می سازد بقبض و بسط ( کشیدن و رها کردن ) ۳ - اراده .
جملاتی از کاربرد کلمه فاعله
ذوالجهل یفعل ماذوالعقل فاعله فی النائبات ولکن بعد ما افتضحا
و قیل: سوّی ای عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ علی علم فاعله و اراد به.
ملاصدرا، فیلسوف ایرانی سده ۱۱ هجری، قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» را طرح کرده است. وی معتقد است در تکوین ادراک، قوه شناخت و شخص ادراک کننده (مدرِک) و موضوع ادراکشونده (مدرَک)، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند. در هر عمل شناخت، وجودی پدید میآید که در همان حال که نوعی وجود شیء ادراک شونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراک کننده هم هست. نفس ادراک کننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است. این قوّه ادراکی، در حقیقت، خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر است.
روی انّها الف قصر من لؤلؤ علی شط الکوثر و کل بناء مطول من الحجارة عند العرب قصر کائنا ما کان. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو بکر و یجعل برفع اللام علی الاستیناف و القطع عمّا قبله، و لا یمتنع ان یکون ما یعطف علی جواب الشرط جملة مستانفه، لانّ الجمل التی تکون من الابتداء و الخبر تقع فی جواب الشرط نحو قوله تعالی: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ و قوله: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، و قرأ الباقون و یجعل بجزم اللام، و الوجه انّه عطف علی موضع جعل و هو جواب قوله: إِنْ شاءَ، و موضع جواب الشرط جزم، فجزم المعطوف علیه حملا علی الموضع، کانّه قال ان یشأ یجعل لک خیرا من ذلک و یجعل لک قصورا. و قیل ان شاء هاهنا واجب کقوله فی سورة الفتح لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ و قیل ان شاء بمعنی قد شاء، و هو جل جلاله فاعله فتکون الجنات و القصور فی الجنة علی ما وصفناه.
و یقاتلون الذین الایه... قرائت حمزه است و نصیر از کسانی. و مقاتلت این جا بمعنی قتل باشد، و مفاعله بر معنی فعل در لغت هست، چنان که گویند «عافاه اللَّه» «قاتله اللَّه!». و در خبرست: «بئس القوم قوم یقتتلون الّذین یأمرون بالقسط من الناس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشی المؤمن بینهم بالتقیة و الکتمان.
«حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» این موصولست بآیت پیش میگوید: پیغام میآمد به پیغامبران و ایشان رد عذاب میدیدند از دشمنان، تا آن گه که: استیأس الرّسل من اسلام قومهم و ظنّ الرّسل انّهم لا یصدّقون البتّة و انّ قومهم قد اصرّوا علی تکذیبهم، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» تا چون پیغامبران نومید شدند از اسلام قوم خویش و یقین دانستند که ایشان بر تکذیب مصرّ بایستادند و تصدیق پیغامبران نخواهند کرد، آن گه نصرت ما آمد بایشان و عذاب فرو گشادیم بر دشمنان. قراءت کوفی «قَدْ کُذِبُوا» بتخفیف است یعنی و ظنّ المشرکون و اعداء الرّسل انّ الرّسل قد کذبوا، باین قراءت ظنّ بمعنی شک است و بقراءت اوّل بمعنی یقین میگوید چنان پنداشتند دشمنان پیغامبران که پیغامبران دروغ شنیدهاند و با ایشان دروغ گفتهاند که بایشان عذاب خواهد آمد، «جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» عند نزول العذاب و هم المؤمنون. قرأ شامی و عاصم و یعقوب فنجّی مشدّدة الجیم مفتوحة الیاء علی ما لم یسمّ فاعله و قراءت العامة فننجی بنونین، و ادغم الکسائی احدی النّونین فی الأخری فنجی، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ» ای لا یدفع عذابنا عن الکفّار یعنی و اهلکنا الکاذبین حیث لا رادّ لعذابنا عنهم اذا نزل بهم.
(و بدین شرح که کردیم، ظاهر شد که نفس مردم اندر عالم جسم نه از جسم همی آید و نه جسم نفس است، و نیز پیدا شد که مر نفس را با جسم مخالفت است و تضادی نیست. و بدانچه نفس کاربندنده جسم است و جسم از او شرف پذیر است، ظاهر شد که نفس مکلف است از صانع بر پیوستن به جسم و مکلف مجبور باشد نه مختار. و نیز ظاهر شد که مقصود مولف به میان دو مخالف از این تالیف، آن است تا مر نفس را به لذات نفسانی جاویدی رساند، و رسیدن مردم به آغاز نشو خویش به لذت حسی تا از آن مر جسد خویش را که معدن حواس او بود استوار کرد و از آن به لذت علمی رسید، بر درستی این قول گواست. و نیز ظاهر شد که تکلیف از خدای تعالی به میانجی رسول بر مردم حق است و هر که مر تکلیف دینی را قبول کند به لذات ابدی برسد، و رسیدن مردم به لذات حسی از پذیرفتن او مر تکلیف آفرینش جسدی را، بر درستی این قول گواست. و هر که مر تکلیف مکلف دینی را رد کند به آتش خدای بیاویزد، و هلاک شدن و عذاب دیدن مردم به آتش غریزی به رد کردن مر تکلیف آفرینشی را، بر درستی این قول گواست. و چو ظاهر است که آتش طبیعی مر نفس را که او علت فاعله است و ترکیب مردم را قوی تر آلتی است، چو مردم مر این تکلیف نخستین خلقی را همی رد کند به ناکشیدن غذا، بدین آلت که آتش طبیعت است همی معذب شود، واجب آید که عذاب خدای تعالی مر کسی را که او تکلیف دینی را رد کند، به آتش باشد. و رسول خدای این سخن اندر وعید مر عاصیان را از نبشته خدای گفت و آن نبشته الهی چنین است که ما به طاقت خویش بدان اشارت کردیم.)
گر وزارت را نیابی سعی کن شاید شوی منشی کابینه فعال یا بن الفاعله
لا جَرَمَ معناه حقّا. و قیل معناه: حقّ له. و قیل: لا بدّ و لا محالة، و ذهب بعض النّحویین الی ان «لا» نفی لما ظنّوا انّه ینفعهم یعنی لا ینفعهم ذلک، و معنی «جرم» کسب، و فاعله مضمر تقدیره: کسب فعلهم أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ یعنی من غیرهم و ان کان الکلّ فی الخسار.