فارس

معنی کلمه فارس در لغت نامه دهخدا

فارس. ( اِخ ) آن که زبان فارسی دارد. آن که از مردم ایران است. در مقابل ترک ، عرب و جز آن. || در پارسی باستان ( کتیبه های هخامنشی ) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند. از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان. معرب آن فارس است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین : پارس ). دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اُسّتهای امروزی را واسطه بین قوم پارس و سقلابیان میدانند. در نیمه اول از هزاره اول ق. م. سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو ( آرارات ) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند. نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است. آشوریان این قوم را در 844 ق.م. شناخته اند. با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچه ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجه فشار اورارتو و آشور بوده است. این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 ق.م. در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشته آشوریان پارسوماش نامیده شد. پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند. پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد ( فارس کنونی ) به دیگر متصرفات خود پیوست. ( از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59 - 109 ). بنابه روایات مختلف مورخان قدیم ، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است ،به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش ، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد. از شاخه آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام ، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند. شاخه دوم یعنی نسل کورش را باید شاخه اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است. از این شاخه به ترتیب کورش ، پسرش کبوجیه دوم ، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیه سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند. ( ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231 ). شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از:

معنی کلمه فارس در فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سوار، اسب سوار. ۲ - جنگاور، دلیر. ج . فُرسان و فوارس .
(رْ ) ۱ - (اِ. ) قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند. ۲ - نام سرزمین پارس . ۳ - (ص . ) ایرانی .
( ~ . ) (ص . ) کسی که زبان مادری او فارسی باشد.

معنی کلمه فارس در فرهنگ عمید

کسی که زبان مادری اش فارسی است.
۱. اسب سوار، سوار بر اسب.
۲. [مجاز] دلیر و جنگ جو.

معنی کلمه فارس در فرهنگ فارسی

شبه جزیره ایست نزدیک اسکندریه ( مصر ) . بطلیموس فیلادلفس ( محب الاخ ) در آنجابرخی برافراشت ( ۲۸۵ ق . م . خراب شده )
اسب سوار، سواربراسب، مرددلیروجنگجوکه سواربراسب باشد
( صفت ) ۱ - سوار بر اسب مقابل راجل پیاده ۲ - جنگاور دلیر جمع : فرسان فوارس . یا فارس عرب . آنکه الفاظ عربی را برسم مترسلان بی خلط پارسی ترکیب کند و تتمه هر مقدمه کلامی را به ترتیب عربی تمام گرداند .
یحیی بن عجیله نحوی عروضی از اهالی مصر بود . کتابی در عروض دارد .

معنی کلمه فارس در فرهنگ اسم ها

اسم: فارس (پسر) (عربی) (تلفظ: fāres) (فارسی: فارِس) (انگلیسی: fares)
معنی: سوار بر اسب، ( به مجاز ) دلاور، جنگجو، دلیر

معنی کلمه فارس در دانشنامه آزاد فارسی

فارْس (تئاتر)(farce)
گونه ای از نمایش کمدی عامیانه خالی از ظرافت، دربردارندۀ شخصیت هایی کلیشه ای که در آن ها افراد معمولی ناخواسته در دام موقعیت های پیچیده و نامحتمل گرفتار می شوند. اصطلاح «فارس رختخوابی» به موقعیت مضحک مبتذلی مربوط است که موضوع آن پیرامون روابط جنسی نامشروع دور می زند. فارس که از کمدی روحوضی نمایش های ساتیر یونانی و شوخی های تند نمایش مذهبی قرون وسطایی سرچشمه گرفت و درخلال قرن ۱۹ با کارهای اوژن لابیش (۱۸۱۵ـ ۱۸۸۸) و ژرژ فدو (۱۸۶۲ـ۱۹۲۱) در فرانسه و آرتور پینرو در انگلستان توسعه یافت و تکمیل شد.

معنی کلمه فارس در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فارس منطقه ای گسترده از ایران ، در برگیرنده جنوب و جنوب غربی این کشور است.از آن به مناسبت در باب زکات نام برده اند.
ظاهر کلام برخی قدما به استناد روایتی از امام هادی علیه السّلام این است که بر اهالی فارس واجب است در زکات فطره خرما پرداخت کنند. بنابر نظر مشهور متأخران، زکات فطره از قوت غالب مردم پرداخت می شود و دادن خرما از این جهت که غذای غالب اهالی فارس بوده است، در روایت به آن امر شده و پرداخت آن مستحب است.

معنی کلمه فارس در ویکی واژه

سوار، اسب سوار.
جنگاور، دلیر.
فُرسان و فوارس.
قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند.
نام سرزمین پارس
ایرانی.
کسی که زبان مادری او فارسی باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه فارس

ازین پیشتر عاقلان گفته اند فارسل حکیما و لا توصهی
ترسم اندر فارس آید جانم از سختی بلب وز درخت آرزوی خود نچینم هیچ بار
هوای مهر ملکزاده‌ام به فارس‌کشید که تا روان برهاند ز کید گیهانم
شاه پذرفت و از آن پس‌ که ‌گرفتم فرمان از پی آمدن فارس ز شه جستم بار
زیرا که فارسی کم و تازی فزون بود وان کوز هر دو ماند استاد چون بود
ز هندستان دگر در فارس نارد کاروان شکر ز بس از آن لب شکرفشان بر لب سخن دارم
از چین پس ازاین مشک نیارند که در فارس توچین دگر داری ومشک دگر از مو
در فارس نیست خاک و به تبریز کزخون به رنگ لعل یمن نیست
باز دل آن فارس مطلق عنان رخش جنون تاخت به میدان عشق
کاروان شکر از هندوستان نامد به فارس اینکه ارزان وفراوان گشته شکر ز آن لب است