فارس
معنی کلمه فارس در فرهنگ معین
(رْ ) ۱ - (اِ. ) قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند. ۲ - نام سرزمین پارس . ۳ - (ص . ) ایرانی .
( ~ . ) (ص . ) کسی که زبان مادری او فارسی باشد.
معنی کلمه فارس در فرهنگ عمید
۱. اسب سوار، سوار بر اسب.
۲. [مجاز] دلیر و جنگ جو.
معنی کلمه فارس در فرهنگ فارسی
اسب سوار، سواربراسب، مرددلیروجنگجوکه سواربراسب باشد
( صفت ) ۱ - سوار بر اسب مقابل راجل پیاده ۲ - جنگاور دلیر جمع : فرسان فوارس . یا فارس عرب . آنکه الفاظ عربی را برسم مترسلان بی خلط پارسی ترکیب کند و تتمه هر مقدمه کلامی را به ترتیب عربی تمام گرداند .
یحیی بن عجیله نحوی عروضی از اهالی مصر بود . کتابی در عروض دارد .
معنی کلمه فارس در فرهنگ اسم ها
معنی: سوار بر اسب، ( به مجاز ) دلاور، جنگجو، دلیر
معنی کلمه فارس در دانشنامه آزاد فارسی
گونه ای از نمایش کمدی عامیانه خالی از ظرافت، دربردارندۀ شخصیت هایی کلیشه ای که در آن ها افراد معمولی ناخواسته در دام موقعیت های پیچیده و نامحتمل گرفتار می شوند. اصطلاح «فارس رختخوابی» به موقعیت مضحک مبتذلی مربوط است که موضوع آن پیرامون روابط جنسی نامشروع دور می زند. فارس که از کمدی روحوضی نمایش های ساتیر یونانی و شوخی های تند نمایش مذهبی قرون وسطایی سرچشمه گرفت و درخلال قرن ۱۹ با کارهای اوژن لابیش (۱۸۱۵ـ ۱۸۸۸) و ژرژ فدو (۱۸۶۲ـ۱۹۲۱) در فرانسه و آرتور پینرو در انگلستان توسعه یافت و تکمیل شد.
معنی کلمه فارس در دانشنامه اسلامی
ظاهر کلام برخی قدما به استناد روایتی از امام هادی علیه السّلام این است که بر اهالی فارس واجب است در زکات فطره خرما پرداخت کنند. بنابر نظر مشهور متأخران، زکات فطره از قوت غالب مردم پرداخت می شود و دادن خرما از این جهت که غذای غالب اهالی فارس بوده است، در روایت به آن امر شده و پرداخت آن مستحب است.
معنی کلمه فارس در ویکی واژه
جنگاور، دلیر.
فُرسان و فوارس.
قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند.
نام سرزمین پارس
ایرانی.
کسی که زبان مادری او فارسی باشد.
جملاتی از کاربرد کلمه فارس
ازین پیشتر عاقلان گفته اند فارسل حکیما و لا توصهی
ترسم اندر فارس آید جانم از سختی بلب وز درخت آرزوی خود نچینم هیچ بار
هوای مهر ملکزادهام به فارسکشید که تا روان برهاند ز کید گیهانم
شاه پذرفت و از آن پس که گرفتم فرمان از پی آمدن فارس ز شه جستم بار
زیرا که فارسی کم و تازی فزون بود وان کوز هر دو ماند استاد چون بود
ز هندستان دگر در فارس نارد کاروان شکر ز بس از آن لب شکرفشان بر لب سخن دارم
از چین پس ازاین مشک نیارند که در فارس توچین دگر داری ومشک دگر از مو
در فارس نیست خاک و به تبریز کزخون به رنگ لعل یمن نیست
باز دل آن فارس مطلق عنان رخش جنون تاخت به میدان عشق
کاروان شکر از هندوستان نامد به فارس اینکه ارزان وفراوان گشته شکر ز آن لب است