( غمرة ) غمرة. [ غ َ رَ ]( ع اِ ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی. ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سختی. ( ترجمان علامه جرجانی ). دشواری. ( دهار ). سرگردانی و سختی. ( مهذب الاسماء ): غمرةالشی ٔ؛ شدته و مزدحمه. ( از اقرب الموارد ). تنگی و شدت. سختی مرگ. هر سختی که باشد. || انبوهی مردم. || گروه مردم پراکنده از هر جای. || بسیاری آب. ج ، غِمار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب بسیار. ( ذیل اقرب الموارد ). || گرداب. ( مهذب الاسماء ) ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). || مجازاً بمعنی انهماک در باطل. ( ناظم الاطباء ). غفلت و جهل و حیرت و ضلالت. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ) : فذرهم فی غمرتهم حتی حین. ( قرآن 54/23 ). || غمرة الموت ؛ سختی مرگ. غمرة. [ غ ُ رَ] ( ع اِ ) روی شویه. ( مفاتیح خوارزمی ) ( بحر الجواهر ).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و زنان بر روی مالند. ( ناظم الاطباء ). || زعفران. || ( ص ) زن گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تأنیث غُمر. زن احمق و نادان و غافل. رجوع به غُمر شود. غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. ( منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست. ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا ( ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. ( از معجم البلدان ). غمرة. [ غ َ م ِ رَ ] ( ع ص ) دست چربش آلوده. ( منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. ( اقرب الموارد ). آلوده بچربی. || ( اِ ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و داهان پوشند. ( منتهی الارب ). جامه سیاه رنگی است که بندگان و کنیزان پوشند. ( از اقرب الموارد ). غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) کوهی است. شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارها صداها و قول ظن انی قائله. و ذوالرمة گوید : تقضین من اعراف لین و غمرة فلما تعرفن الیمامة عن عفر.( از معجم البلدان ). غمره. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.
۱. شدت ، دشواری ، سختی. ۲. محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی.
معنی کلمه غمره در دانشنامه عمومی
غمره یک منطقهٔ مسکونی در عربستان سعودی است که در استان جازان واقع شده است.
معنی کلمه غمره در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] غَمرَه، محلی در وسط وادی عقیق، بین مسلخ و ذات عِرق می باشد. از آن (غمره) به مناسبت در باب حج نام برده اند. میقات عقیق از جمله میقات ها عقیق است که آغاز آن مسلخ، میانه آن غمره و نهایتش ذات عرق است. احرام بستن از عقیق به قول مشهور، احرام بستن از تمامی محدوده عقیق جایز است؛ لیکن در صورت مُحرم نشدن از مسلخ، افضل آن است که از غمره محرم شود. [ویکی الکتاب] معنی غَمْرَةٍ: غفلت شدید و یا جهل شدیدی که صاحبش را فرا گرفته باشد (لفظ غمر در اصل لغت به معنای پوشانیدن و پنهان کردن چیزی است به طوری که هیچ اثری از آن آشکار نماند ، و لذا آب بسیار زیادی را که ته آن پیدا نیست و همچنین جهالت دائمی و نیز گرفتاری و شدتی را که احاطه ب... ریشه کلمه: غمر (۴ بار) پوشاندن و در زیر گرفتن. «غَمَرَهُ الْماءُ غَمْراً: عَلاهُ وَ غَطّاهُ» آب از او بالا آمد و او را در زیر گرفت راغب گوید غمرة آب بزرگی است که محل خویش را پوشانده. و به طور مثل به جهالتی و غفلتی که شخص را احاطه کرده گفته میشود. . بلکه قلوبشان از این قرآن در غفلت است غفلت نیز قلب را میپوشاند طبرسی آن را در آیه غفلت و به قولی جهالت و حیرت گفته است. ایضاً . . . غمرات شداید مرگ است که انسان را احاطه میکند و میپوشاند یعنی: ای کاش میدیدی ظالمان را آنگاه که در شداید مرگاند.
معنی کلمه غمره در ویکی واژه
غمرة شدت، سختی. انبوهی مردم.
جملاتی از کاربرد کلمه غمره
تبسم تو که ناسور را بود مرهم به سینه نیش زند، نیش غمره را چه کند
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فی الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنی العلم، ای تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها علی الصّراط حالة العبور.
میکده گردید وقف عیش سترکان یافت تبدل بفکر غمره ترکان
از تیر غمرهٔ تو هر بیدلی که داری سر در سپر کشیده، پا در جگر گرفته
هست فتنه غمرهٔ غماز زن لیک آن صدتو شود ز آواز زن
از غمره تو ترک کند کسب رهزنی زلفت به بت فکنده لباس برهمنی
بدست دارد تیر و بغمزه دارد تیر ز دست کرده رها و ز غمره کرده رها
حشم غمره به اندازه به تاراج فرست فحت کشور غارتزدگان این همه نیست
و بیشتر از گروهی که همی دعوی مسلمانی کنند و کشتن مر علما را بر خویشتن واجب دارند و متابع هوای فاسد و رای ناقص و اعتقاد باطل خویش اند، بر آنند که فریشتگان جسم ها اند که بپرند و به آواز و حروف سخن گویند و کار ایشان عبادت است مر خدای را، و گویند که جبرئیل (ع) سوی رسول مصطفی (ص) پران بیامدی و با او به آواز و حروف سخن گفتی و باز از پیش او به آسمان پریدی و (اگر) خواستی خویش (را) خردتر کردی و (اگر) خواستی بزرگ تر کردی.و این گروه که مر فریشته را نشناسند، (مر) آفریننده فریشته را چگونه توانند شناختن؟ و قول خدای (تعالی) جز این است اندر حدیث جبرئیل (ع) که اعتقاد این جهال بر آن است، از بهر آنکه خدای تعالی همی گوید: مر قرآن را روح الامین بر دل رسول فرود آمد تا او به زبان تازی مردمان را بترسانید از خدای تعالی، بدین آیت که همی گوید (،قوله): (و انه لتنزیل رب العلمین نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین)، و دیگر جای (اندر این معنی) همی گوید: (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله مصدقا لما بین یدیه و هدی و بشری للمومنین). پس گوییم که آنچه او بر دل فرود آید، مر او را عظمی نباشد و آنچه مر او را عظمی نباشد جسم نباشد، بل (که) روح باشد – چنین که قول خدای است – و آنچه او جسم نباشد، از او آواز نیاید. پس درست کردیم به قول خدای و بیان عقلی که این گروه از علم حق غافل اند (و دل ایشان تباهی گرفته است و به آن تباهی) بر خدای و رسول دروغ همی گویند. (و) خدای (تعالی) بر ایشان لعنت کرده است (بدین آیت) که همی گوید (، قوله): (قتل الخرصون الذین هم فی غمره ساهون). این گروهند که خود ندانند و چو مر ایشان را چیزی از آفرینش خدای تعالی بنمایند، مر آن را نبینند و چو سخنی عقلی مر ایشان را شنوانند، گوش بدان ندارند و از ستوران گمراه ترند و غافلان امت اند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و لقدذرانا لجهنم من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعم بل هم اضل اولئک هم الغفلون). و چو این جهال مر روحانیان را جسمانی دانند، جز جسم چیزی نشناسند، وز ایشان آنکه پرهیزگارتر است، آن است که (به تقلید) همی گوید: خدای جسم نیست. و ایشان که این قول گویند، (نزدیک عقلا مشرکانند، از بهر آنکه جز جسم روح است و روحانیانند که آفریدگان خدای اند و هر که مر خدای را به آفریده مانند کند مشرک باشد.) پس گوییم که خدای تعالی (آفریدگار این دو گونه خلق است: یکی جسمانی که آن به حواس یافته است، و دیگر روحانی که آن به ظهور فعل خویش نزدیک عاقلان) موجود است و جوهری است قایم به ذات خویش.