معنی کلمه غلتیدن در لغت نامه دهخدا
نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج.فردوسی.ز پیشش بغلتید وامق به خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.عنصری.بغلتید پیش گروگر به خاک
همیگفت کای دادفرمای پاک...اسدی ( گرشاسب نامه ).و گر نیستت طمع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار.ناصرخسرو.ترا این خاک یکسر غلتگاهست
بغلت آسان درو و گرد بفشان.ناصرخسرو.در خون همی غلتید. ( مجمل التواریخ و القصص ).
به روی خاک میغلتید بسیار
وزآن سر کوفتن پیچید چون مار.نظامی. || مجازاً، دمساز بودن. آمیزش دادن :
از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.منوچهری.