معنی کلمه غلامی در لغت نامه دهخدا
گر شوم بوده ای به غلامی به نزد خویش
با ریش شوم تر ببر ما هرآینه.عسجدی ( دیوان ص 35 ).آن را که غلامی تو دادند
او را چه غم از هزار سلطان.خاقانی.به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد
گرهی ز زلف کم کن کمری فرست ما را.خاقانی.زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی.نظامی.ای شرف نام نظامی به تو
خواجگی اوست غلامی به تو.نظامی.مگر از هیأت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمربسته ام اینک به غلامی.سعدی ( طیبات ).به جز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید.سعدی ( خواتیم ).به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد.حافظ.
غلامی. [ غ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به غلام. رجوع به غلام شود. || محبوب دوست. زن دوست. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ).
غلامی. [ غ ُ ] ( اِ ) شکلی است از مروارید که قاعده آن مستدیر و محیط آن مستوی و رأس آن تیز، و گویی مخروط است و قاعده آن بعضی از کره است. رجوع به الجماهر بیرونی ص 125 و 127 و 129 شود.
غلامی. [ غ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 36هزارگزی جنوب خاوری بهشهر قرار داد. محلی کوهستانی و معتدل مرطوب است. سکنه آن 360 تن شیعه هستند که به مازندرانی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و دره محلی است. محصول آن غلات ، لبنیات ، و ارزن و شغل اهالی زراعت و مختصری گله داری است. صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). یکی از دهات چهاردانگه هزار جریب است. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد چ 1336 هَ.ش. ص 85 و 165 شود.
غلامی. [ غ ُ ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غلامی. [ غ ] ( اِخ ) مولاناسعید غلامی. یکی از شاعران ایران بود. در صبح گلشن آمده : غلامی از خداوندان سخن برجسته ، و شاهدان مضامین رنگین به غلامی طبع والایش کمر بسته ، این بیت ازوست :
غلام خویشتنم خوانده ماه رخساری