معنی کلمه غرق در لغت نامه دهخدا
سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش
به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب.مسعودسعد.آفت ملک شش چیز است : حرمان... و خلاف روزگار و وباء و قحط و غرق و حرق و آنچه بدین ماند. ( کلیله و دمنه ). || گرفتن کمی از شیر: غرق فلان من اللبن ؛ اخذ منه کثبة. ( اقرب الموارد ) . || به معنی اغراق مستعمل گردد، منه قوله تعالی : «والنازعات غرقاً». ( قرآن 1/79 ). ( منتهی الارب )؛ مقصود فرشتگانند که جانها را نزع می کنند، چنانکه تیرانداز کمان را کاملاً میکشد. ( تاج العروس ). || سخت کشیدن کمان. ( ناظم الاطباء ) :
زه و تیر بگرفت شادان به دست
چو شد غرق پیکانش بگشاد شست.فردوسی. || غرق کردن کشتی. ( دزی ). || نابود شدن کشتی : غرق المرکب. || فروریختن. نگون شدن. || مجازاً به معنی جذب و شیفته شدن و غور کردن در چیزی : غارق فی تأمل الامور الالهیة. || تن دردادن. || پوشیده شدن و فرورفتن : غرق فی النوم. || در گل فرورفتن. به گل فروشدن. || مجازاً به معنی پرآب و مملو از آب شدن : بکی بکاءً شدیداً حتی غرق صدره. || ریزش زمینها. || غرق الاراضی ؛ طغیان آب در زمینها. ( دزی ج 2 ص 208 ). رجوع به غرق شود. || ( اِ ) از درختان دشتستان ، و همان استبرق است .( درختان جنگلی ثابتی ص 273 ). || ( ص ) در آب فرورفته. در آب مرده. مرد آب از سر گذشته. غرقه. غریق. غارق. مغروق :
به ناوردهر جای خرگوش و سگ
ستوران بخوی غرق مانده ز تگ.فردوسی.همه غرق در آهن و سیم و زر
سپرهای زرین و زرین کمر.فردوسی.غلامی سیصد در زر و سیم غرق ، همه با قباهای سقلاطون. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ).
روز عمر است به شام آمده و من چو شفق
غرق خونم که شب غم به سحر می نرسد.خاقانی.در آب دیده می بینی که چون غرقم به دیدارت
نمی پرسی مرا کای تشنه دیدار من چونی ؟خاقانی.بینی ز اشک روی که چون پشت آینه