معنی کلمه غدر در لغت نامه دهخدا
غدر. [ غ َ ] ( ع مص ) بیوفائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بیوفائی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). نقض عهد و خیانت ، و گویند غدر برای معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد از آن مأخوذ است. ( از اقرب الموارد ). ضد وفا یا ترک وفا. غدران. ( اقرب الموارد ). دخل. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه 98 سوره نحل ). پیمان شکنی. زنهارخواری. زینهارخواری. به سر نبردن پیمان و دوستی. || غدر زن کودک خود را؛ تغذیه وی به طرز بد، مانند دغر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) در نثر و نظم فارسی به معانی مکر و حیله و فریب و خیانت آمده : به آن طریق که بازگردم ازراهی که به آن راه میرود، و کسی که زبون نمیگیرد امانت را، و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). می باید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری و مکری نرود تا بیارامیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ).
بیحاصل و مکار جهان است پر از غدر
باید که چومکار بخواندت برانیش.ناصرخسرو.و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.ناصرخسرو.وز شوی نهان به غدر و مکاری
در جام شراب زهر بگمارد.ناصرخسرو.شتربه گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند. ( کلیله و دمنه ). کمین غدر که از مأمن گشایند جایگیرتر آید. ( کلیله و دمنه ).
هم ز غدر خود تکلم کرد چرخ
کآن تظلّم گوش من بشنود و بس.خاقانی.وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را.خاقانی.عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز غدر زادنش رایی نیابی.خاقانی.غادر را در ششدره غدر راه خلاص بسته است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 405 ). لشکر ابوعلی چون غدر دارا بدیدند از دیگران ناایمن گشتند.( ترجمه تاریخ یمینی ص 109 ).
چون ز من نآمداستعانت او
نکنم غدر در امانت او.نظامی.شبانگه ز آنچه برفته بود از حالت کشتی... و غدر کاروانیان با پدر میگفت. ( گلستان سعدی ). یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ( گلستان سعدی ).