غباز

معنی کلمه غباز در لغت نامه دهخدا

غباز. [ غ َ ] ( اِ ) چوب دستی. گواز. جواز. غبازه. ( جهانگیری ) :
آنکه بر فسق ترا رخصت داده ست و جواز
سوی من شاید اگر سرش بکوبی به غباز.ناصرخسرو.در دیوان ناصرخسرو چ تهران «بجواز» آمده و در حاشیه افزوده اند: در بعض نسخ بجای جواز «غماز» آمده که به معنی چوبدستی قلندران است. مؤلف انجمن آرا آرد: غباز و غبار تبدیل تصحیف یکدیگر مینماید.
غباز. [ غ ُ ] ( اِ ) گاوآهن ( ازثعالبی ) ثعالبی قصه «گنج گاو» را چنین روایت میکند کشاورزی مزرعه خود را بوسیله دو گاو شیار میکرد، ناگاه خیش گاوآهن که به فارسی غباز خوانند، در ظرفی پر از مسکوک زر فروشد. کشاورز به بارگاه پادشاه رفت و واقعه را عرض کرد شاه فرمان داد تا آن کشت زار را کندند و مالی که در آن بودبیرون کشیدند، صد کوزه پر سیم و زر و گوهر بدرآمد که مهر اسکندر داشت... ( ترجمه تاریخ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 486 ). رجوع به غبازه شود.

معنی کلمه غباز در فرهنگ معین

(غُ ) (اِ. ) چوبدستی شبانان و قلندران .

معنی کلمه غباز در فرهنگ فارسی

( اسم ) چوبدستی شبانان و قلندران .

معنی کلمه غباز در ویکی واژه

چوبدستی شبانان و قلندران.

جملاتی از کاربرد کلمه غباز

از برق تیغبازی تقدیر بی خبر خامان به ناز بالش تدبیر خفته اند
همی کرد از آن تیغبازی شگفت بدو هر زمان آفرین درگرفت
نه عروج نغمهٔ قدرتی‌، نه دماغ نشئهٔ فطرتی چو غباز واعظ عبرتی و هواست پایهٔ منبرت
زهر بادی غباز خاطر من چون نیفزاید که در بازار بی‌چشمان دکان توتیا دارم!