معنی کلمه غالی در لغت نامه دهخدا
برتر مشو از حدّ و نه فروتر
هش دار مقصر مباش و غالی.ناصرخسرو.خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای مرد نه غالی.ناصرخسرو.هر که بدین فرقه غالی و اهل بدعت جافی انتما داشت و از منهاج دین قویم و جاده مستقیم عدول جسته بود همه را مثله گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 399 ). ولی آن بقعه در کفر و کنود غالی است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 354 ). و رجوع به غالیه شود. || در اصطلاح درایه از الفاظ ذم و قدح است. || گوشت فربه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بنهایت قوت دور اندازنده تیر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
غالی. ( معرب ، اِ ) شیر به لغت یونانی. ( منتهی الارب ).اسم یونانی لبن است. ( تحفه ) ( فهرست مخزن الاودیه ).
غالی. ( اِ ) املائی است از قالی ، که گستردنی از پشم رنگین با گل و بوته است و نقش و نگارهای شگفت بر آن می بافند و در رویش می نشینند و کوچکتر آن را غالیچه گویند :
نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون .رودکی ( از شعوری ).و رجوع به قالی و قالیچه شود.