غالب

معنی کلمه غالب در لغت نامه دهخدا

غالب. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غلبه. غلبه کننده. چیره. قاهر. پیروز. زبردست. توانا. خداوند دست. ظاهر. فایق. فیروز. سرآمده. ( آنندراج ). پیش آمده. ( آنندراج ) :
به پیش دل ما همه روشن است
که بر آن همه غالب این یک تن است.فردوسی.شرم خداآفرین بر دل او غالب است
شرم نکوخصلتی است در ملک محتشم.منوچهری.دولت او غالب است بر عدو و جز عدو
طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم.منوچهری.همتش آن است تا غالب شود بر دشمنان
راست چون بر دشمنان غالب شود غافر شود.منوچهری.بباید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است... قاهر و غالب. ( تاریخ بیهقی ). اما این جا دو حال نادر بیفتاد و قضاء غالب یار شد. ( تاریخ بیهقی ). مهربان است و بخشاینده بزرگ است و غالب ، و دریابنده است و قاهر. ( تاریخ بیهقی ). امیر مسعود از این بیازرد که چنین درشتیها دید از عمش و قضاء غالب با این یار شد. ( تاریخ بیهقی ). غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم. ( تاریخ بیهقی ).
باده را بر خرد مکن غالب
دیو را بر ملک مکن سالار.خاقانی.با دشمن غالب جز به مکر دست نتوان یافت. ( کلیله و دمنه ). و چندانکه اندک مایه وقوف افتاد...به رغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. ( کلیله و دمنه ). آنکه غفلت بر احوال وی غالب ، چپ و راست میرفت. ( کلیله و دمنه ). یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته. ( کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حرص غالب و قناعت مغلوب. ( کلیله و دمنه ).
ز آتش دوزخ که چنان غالب است
بوی نبی شحنه بوطالب است.نظامی.آکل و مأکول را حلق است و پای
غالب و مغلوب را عقل است ورای.مولوی.حکم خود آن راست کو غالب تر است.مولوی.یار غالب شو تو تا غالب شوی
یار مغلوبان مشو تو ای غوی.مولوی.اگر چه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیر آه سحر بر نشانه می آید.سعدی ( صاحبیه ).به تدبیر شاید فروکوفت کوس
که با غالبان چاره زرق است و لوس.سعدی ( بوستان ).چون یکی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب.سعدی ( گلستان ). || زیاده. بسیار. فره. فراوان : غالب گفتار سعدی طرب انگیز است. ( گلستان ). غالب اوقات نیک و بد در سخن اتفاق می افتد. ( گلستان ). غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد. ( گلستان ). || ( اِ، ق ) بیشتر. اکثر. بظن قوی : غالب اوقات ؛ بیشتر اوقات :

معنی کلمه غالب در فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) غلبه کننده ، چیره . ۲ - (ص . ) افزون ، بسیار.

معنی کلمه غالب در فرهنگ عمید

۱. غلبه کننده، چیره شونده.
۲. چیره، پیروز.
۳. افزون، بسیار، فراوان.
۴. قسمت بیشتر چیزی.
* غالب آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غالب شدن
* غالب اوقات: (قید ) بیشتر اوقات.
* غالب شدن: (مصدر لازم ) غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن.

معنی کلمه غالب در فرهنگ فارسی

دهلوی ( میرزا ) اسدالله ( خان ) نجم الدوله دبیرالملک متخلص به غالب ابن عبدالله بیگ ( خان ) شاعر و نویسنده و محقق مسلمان هندی ( و. آگره ۱۲۱۲ ه ق . / ۱۷۹۶ م . - ف و۱۲۸۵ ه ق . / ۱۸۶۹ م . ) . اصل او از توران است و نیاکان او ترک ایبک بودند . جدش در زمان شاه عالم از وطن اجدادی خود بدهلی هجرت کرد . پدرش چندی در لکنهو بزیست و آنجا بحیدر آباد رفت و در خدمت نواب نظام علی خان در آمد . سپس به [ الور ] رفت و تحت فرماندهی راجه بختاور سینگهه سلاح بر گرفت و در جنگی کشته شد . اسدالله که آن زمان پنج سال داشت تحت حمایت عم خود نصرالله بیگ ( خان ) صوبه دار آگره قرارگرفت . در ۱۸٠۶ م . ناحیه آگره بصورت کمیساریای بریتانیا در آمد و عم غالب از دولت مقرری دریافت میداشت . پس از مرگ وی برای غالب که آن زمان نه ساله بود از طرف پادشاه دهلی مقرری ماهیانه ای معادل پنجانه روپیه تعیین شد . واجد علی شاه که در سال ۱۸۴۷ بر تخت جلوس کرد در پاداش اشعار غالب قراردادی بااو منعقد کرد که سالیانه ۵٠٠ روپیه بدو بپردازد و نواب رامپور چون شهرت شاعر را شنید در مقابل اشعار او در ۱۸۵۹ ماهیانه ۱٠٠ روپیه برای او مقرر داشت . غالب پس از اندک مدتی اقامت در رامپور بدهلی بازگشت و بسن ۷۳ سالگی در گذشت و در جوار بقعه خواجه نظامالدین اولیا بخاک سپرده شد . وی هنوز دوره تحصیل خود را بپایان نرسانده بود که شعر گفتن آغاز کرد ولی هنر واقعی شعر او پس از شورش عظیم سال ۱۸۵۷ م . بظهور پیوست این شورش بزرگ که نماینده نزاع و اختلافات متضاد بود بسیاری از تشکیلات و موسسات مفید دوره [ مغول ] را ویران کرد . علاوه برین اضمحلال سلسله با عظمت مغول نیز غالب را سخت متاثر ساخت و در نتیجه اشعارش - که این تاثر و احساسات را منعکس میسازد - بصورتی مولم و درد آمیز در آمده و شنونده را متاثر میسازد . وی پیشرو سبک نو در شعر اردوست و نخستین شاعریست که عقاید و نظرات فلسفی را در شعر اردو وارد کرده و در نتیجه شعرش ترکیبی از فلسفه عرفان و حاکی از درد و تاثر است و ازین رو او را پدر شعر اردو مینامند . مع هذا خود باشعار فارسی خویش مباهات میکند : [ فارسی بین تا ببینی نقشهای رنگ رنگ بگذر از مجموعه اردو که بیرنگ منست ] در اشعار فارسی شیوه شاعران سبک هندی را تتبع میکرده . وی معاصر بابریان بود و در مدح آخرین پادشاه این سلسله بهادر شاه دوم چند قصیده گفته . وی کتبی هم بنثر داردکه از آن جمله است [ قاطع برهان ] مولف بسال ۱۲۷۶ ه ق . و آن انتقادی است تند بر [ برهان قاطع ] و همین کتاب موجب غوغایی عظیم بین محققان هند شد . گروهی بطرفداری برهان تبریزی برخاستند و از غالب سخت انتقاد کردند و گروهی دیگر بطرفداری غالب قیام کردند
غلبه کننده، چیره شونده، چیره، پیروز، افزون، بسیار، فراوان، قسمت بیشترچیزی
۱ - ( اسم ) غلبه کننده چیره قاهر پیروز . ۲ - بخش زیاد قسمت اعظم اغلب اوقات وی غالب همت ایشان . ۳ - احتمال غالب ظن قوی : هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار . ( سعدی ) جمع : غالبین .
طبیب . طبیب المعتضد بالله است ولی در آغاز کارش طبیب پدر او بود و در روزگار خلافت متوکل به خدمت موفق مشغول بوده و به او اختصاص داشته است و بسبب همین سابقه هنگامی که موفق به خلافت رسید غالب را بسیار بنواخت و ملک و مال بسیار داد و مانندپدر به او می نگریست .

معنی کلمه غالب در فرهنگ اسم ها

اسم: غالب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qāleb) (فارسی: غالب) (انگلیسی: ghaleb)
معنی: غلبه کننده بر دیگری در جنگ، فاتح، پیروز، مسلط، چیره، ( اَعلام ) ) نام هشتمین جدّ پیامبر اسلام ( ص )، ) نام یکی از صحابه، ) غالب دهلوی: [، قمری] شاعر فارسی زبان و اردو زبان هندی و از پیشگامان تحول در شعر اردو، ( در اعلام ) نام هشتمین جد پیغمبر ( ص ) و نام یکی از صحابه، نام شاعری در قرن سیزدهم، غالب دهلوی

معنی کلمه غالب در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
از اسمای الهی و به معنای کسی است که با قدرت و توانمندی بر هر کس و هر چیز که بخواهد دست می یابد.
این اسم و صفت به صورت اسمی یک بار: «...واللّهُ غالِبٌ عَلی اَمرِهِ...». (سوره یوسف(12)/ 21)
و به صورت فعلی نیز یک بار در قرآن آمده است: «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی...». (سوره مجادله(58)/ 21)
فرهنگ قرآن، جلد 21، صفحه 372.
[ویکی الکتاب] معنی غَالِبٌ: غالب - غلبه کننده - چیره
معنی عَزِیزٍ: آن غالب ومقتدری که هرگز شکست نمیپذیرد ، و کسی بر او غالب نمیآید . و یا به معنای کسی است که هر چه دیگران دارند از ناحیه او دارند ، و هر چه او دارد از ناحیه کسی نیست
معنی مَا یُجَادِلُ: مجادله نمی کنند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی تُجَادِلُ عَن: دفاع می کند از(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی تُجَادِلُکَ: با تو مجادله می کند (مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی تُجَادِلُونَنِی: با من مجادله می کنید (مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جَادَلْتُمْ عَنْ: دفاع کردید از(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جَادَلْتَنَا: با ما مجادله کردی(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جَادَلُواْ: مجادله کردند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جَادَلُوکَ: با تومجادله کردند(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جَادِلْهُم: با آنان مجادله کن(مجادله: اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
معنی جِدَالَ: مجادله کردن(مجادله در اصل به معنای اصرار در بحث و پافشاری کردن در یک مساله برای غالب شدن در رأی است )
ریشه کلمه:
غلب (۳۱ بار)
و غلبه: پیروزی. مقهور کردن حریف. . ای بسا گروه کم که به اذن و یاری خدا بر گروه کثیر پیروز شدند . خدا بر کار خود پیروز است و در کار خود عاجز نیست لیکن بیشتر مردم نمی‏دانند. . رجوع شود به «روم». . ظاهراً اذل بودن برای آن است که به خدا و رسولش دشمنی کرده‏اند چون خدا بسیار عزیز و قوی است. لذا دشمن اذل خواهد بود نه ذلیل. مفعول «لَاَغْلِبَنَّ» را باید از «یُحادُّونَ» به دست آورد یعنی «لَاَغْلِبَنَّ عَلَی الْمُحادّینَ» معنی آیه چنین است: آنان که با خدا و رسول دشمنی می‏ورزند در ردیف ذلیل‏ترین اشخاص‏اند خدا حکم و حتمی کرده که من و پیامبرانم حتماً حتماً بر دشمنان پیروز خواهیم بود که خدا نیرومند و تواناست. به نظرم مراد از غلبه بقاء دین خدا و کوبیده شدن دشمنان حق است یعنی: آنان که در هر عصر با پیامبران مخالفت کرده و خواسته‏اند جلو حق را بگیرند سرنوشتشان کوبیده شدن و از بین رفتن است ولی دین باقی خواهد ماند. احتمال دیگر آن است که: مقصود مغلوب شدن کسانی باشد که در عصر پیغمبر با او مبارزه کرده و خواسته‏اند مانع پیشرفت دین باشند که خدا قول داده اینگونه اشخاص را در زمان همان پیغمبر یا پس از رفتن او بکوبد و از بین ببرد مثل قوم نوح، صالح، شعیب، بت‏پرستان مکّه و غیره. قرآن کریم ناطق است براینکه پس از آمدن پیامبران آنان که ایمان آوردند نجات یافتند و آنان که با پیغمبر مبارزه کرده و او را (نعوذباللَّه) دروغگو نام دادند منکوب شده و از بین رفتند چنانکه فرموده: .

معنی کلمه غالب در ویکی واژه

غلبه کننده، چیره.
افزون، بسیار.

جملاتی از کاربرد کلمه غالب

ای همه مقهور و تو بر همه قاهر وی همه مغلوب و تو بر همه غالب
غالب ز عزیزان وطن بوده‌ام اما آوارگی از فرد حسابم به در آورد
آن کس که همی گفت منم فاتح و غالب شد با سپه و خیل و حشم عاجز و مغلوب
تیغ را گردد زبان کند از سپر انداختن خصم غالب می شود ز افتادگی مغلوب ما
رخ می کنم به ناخن، لب می گزم به دندان با خویش در نبردم، غالب نبرد عالم
آمدم بر راه و غالب گرد دل می گرددم لغزش پایی که باز از جاده ام دور افگند
چو غالب گشته بود از تیغ کین خواه نداد اندیشه را در خویشتن راه