معنی کلمه عکس در لغت نامه دهخدا
عکس. [ ع َ ] ( ع اِ ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. ( غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود در آن بطور باژگونه. ج ، عُکوس. ( ناظم الاطباء ). تصویری که از شی یا شخص در آب و آیینه و جز آن پیدا شود. ( فرهنگ فارسی معین ). ناهمتا. ( دستوراللغة ). خیال که در چشم یا در آب و آیینه افتد از شی خارجی ، و فرتور یعنی عکس نور و روشنائی آب و آیینه و امثال آن.( یادداشت مرحوم دهخدا ). فرتور و شبحی که از شاخص درآب و آیینه و جز آن پیدا و ظاهر میشود. ( از ناظم الاطباء ). اطلاق عکس بر دو معنی آید، گاهی مراد آن می باشد که شبح و لون چیزی در چیزی دیگر که مقابل وی به منزله مرآة باشد افتاده بود، و گاه مقصود آن میگردد که شبح و لون چیزی از تحت چیزی دیگر که شفاف یا رقیق باشد بروز کند و با لفظ کشیدن و افتادن به صله «در»، و با لفظ افگندن و زدن به صله «بر» مستعمل است. ( از آنندراج ). || پرتو. پرتاب :