عقال

معنی کلمه عقال در لغت نامه دهخدا

عقال. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شتر ماده نوجوان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر بهای آنها را بستاند، گویند «أخذ نقداً». ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عقالان شود. || رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. ( منتهی الارب ). ریسمانی که شتر را از میان «ذراع » وی بدان بندند. ( از اقرب الموارد ). زانوبند شتر. ( دهار ). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). ج ،عُقُل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
ایا گردنت بسته بر در شاه
ضیاعی یا عقاری یا عقالی.ناصرخسرو.تاجم سر پرمغز را ولیکن
مر پای تهی مغز را عقالم.ناصرخسرو.ای کرده ترا بسته مطواع فلان میر
آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش.ناصرخسرو.عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.خاقانی.دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق
اما چهار میخ است اینک زمین عقالش.خاقانی.سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 376 ). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. ( جهانگشای جوینی ). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. ( جهانگشای جوینی ).
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال عقل در رقص الجمل.مولوی.پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.مولوی.امر تو مرکبان زمین را کند روان
نهی تو بختیان فلک را نهد عقال.خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).تعقیل ؛ عقال بسیار بر پای شتر بستن. ( از منتهی الارب ). || رشته ای که تازیان دور سر بندند. ( فرهنگ فارسی معین ). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. ( از اقرب الموارد ). || عقال المئین ؛ مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیه او چند شتر باشد. ( منتهی الارب ). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج ، عُقل. عُقُل. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه عقال در فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند. ۲ - رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند.

معنی کلمه عقال در فرهنگ عمید

۱. بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند.
۲. [قدیمی] زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند.

معنی کلمه عقال در فرهنگ فارسی

زانوبندشتر، ریسمانی که با آن زانوی شتررامیبندند، رشتهای که مردان عرب دورسرمیبندند
( اسم ) جمع عقل ۱ - ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند . ۲ - رشته ای که تازیان دور سر بندند . توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد .
ابن شیه مکنی به ابوشیطم محدث است

معنی کلمه عقال در ویکی واژه

پژوهش های باستان شناسی استفاده از سر بند عقال را در سرزمین ایران نشان میدهد که مردان ایلامی از سربند عقال برای نمایان کردن رتبه اجتماعی خود و زنان ایلامی گرداگرد روسری های خود برای حفظ پوشش خود بر روی روسری هایشان سربند عقال میگذاشتند همچنین در نگاره های شهر شوش مردان ایلامی در هیئت سربازان گارد جاویدان با سربند عقال به تصویر کشیده شده اند و استفاده از سربند عقال در زمان حاضر تنها به اعراب و آنهم تنها در چند کشور عراق و سوریه و برخی از نواحی اردن و کشورهای پیرامونی دریای پارس محدود شده است
پارچه ایی که با آن مردان ایلامی و برخی مردان مادی گرداگرد سر خود میپیچیدند
پشم زده شده از شتر یا گوسفند که پساز آماده کردن زنان ایلامی بر روسری های خود برای حفظ پوشش میگذاشتند
ریسمانی که با آن زانوی شتر را می‌بندند.
رشته‌ای که مردان عرب دور سر می‌بندند.

جملاتی از کاربرد کلمه عقال

اگر عقل است بر جانت عقال است واگر شرع است بر طبعت زمام است
مقاله‌نویسی و بسط مقال چه لازم به زیر چپیه عقال
به قید عقلش بدعت عقال داشت ز شرع کنون به جنبد ترسم که بسته زانو نیست
عقل غیر از عقال نیست دگر غایتش جز محال نیست دگر
دلم حکایت زنجیر زلف تو بشیند عقال عقل بیفکند والجنون فنون
عقال که در زبان محلی عگال نامیده می‌شود، حلقه‌ای سیاه رنگ از نخ‌های بافته شده که روی سر می‌گذارند که چفیه را نگه دارد.
خار عقال عقل بیفکن زبار دل غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
معدان به یک گویش محلی از عربی عراقی صحبت می‌کنند و به صورت سنتی گونه‌ای از لباس عربی را می‌پوشند که برای مردها شامل دشداشه و چفیه است که چفیه را دور سرشان به صورت عمامه می‌پیچند و البته بعضی می‌توانند از عقال استفاده کنند. از نظر قرابت فرهنگی شباهت زیادی با عرب‌های خوزستان دارند.
حبه للقلب قلاب و للعقل عقال بغضه کفر والحاد و زرو و بال
بعقال عقل بستم همه بختیان امکان بکفم نیفتاده بجز از زمان حیرت
ایا گردنت بسته بر در شاه ضیاعی یا عقاری یا عقالی
عقل تا با خود منی دارد، عقالش دان نه عقل چون منی زو دور گشت آن گه دوا خوانش نه دا