معنی کلمه عطسه در لغت نامه دهخدا
عطسه. [ ع َ س َ / س ِ ] ( اِ ) عطسة. از ع ، معروف است که به هندی چهینک نامند. ( منتهی الارب ). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. ( از اقرب الموارد ). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). شنواسه و با لفظ دادن و زدن و پیچیدن و ریختن مستعمل است. ( آنندراج ).اشنوسه. سنوسه. شنوشه. عطاس و معمول است که عطسه زننده را «یرحمک اﷲ» و «عافیت باشد» گویند :
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.خاقانی.لیک غماز اوست نطق چنانک
عطسه دزدو سرفه طرار.خاقانی.رجوع به عطاس شود.
- عطسه ستور ؛ کداس. کدسة. نثیر. ( از منتهی الارب ).
|| گویند: فلان عطسة فلان ؛ یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- عطسه کسی بودن ؛ سخت به او شبیه بودن. خلفاً و خلقاً مانند او بودن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چنانکه گویند گربه از عطسه شیر زاده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : در معنی سالاری این احمد مردی شهم بود و او را عطسه امیرمحمود گفتندی و بدو نیک بمانستی. ( تاریخ بیهقی ص 408 ).
زاده طبع منند اینان که خصمان منند
آری آری گربه هست ازعطسه شیر ژیان.خاقانی.چرخ به هر سان که هست زاده شمشیر اوست
گربه به هر حال هست عطسه شیر عرین.خاقانی.اگر شیر بر جا نماند رواست
ولی عطسه شیر ماند بجای.خاقانی.بر حسودت که عطسه دیو است
صبحدم خنده بلارک تست.خاقانی. || کنایه از نتیجه و محصول. ( فرهنگ فارسی معین ).
دیر زی ای بحر کف که عطسه جودت
چشمه مهر است کز غمام برآمد.خاقانی.عطسه تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسندتست آسمان تکیه زن ای محترم.خاقانی.- عطسه آدم ؛ زاده و نتیجه آدم. کنایه از حضرت مسیح :
می عطسه آدم شده یعنی که عیسی دم شده
داروی جام جم شده در دیر دارا داشته.خاقانی.عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح
اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب.