معنی کلمه عصر در لغت نامه دهخدا
عصر. [ ع َ ] ( ع اِ ) روز. ( منتهی الارب ). یوم.( اقرب الموارد ). || شب. ( منتهی الارب ). لیل. ( از اقرب الموارد ). || آخر روز تا سرخ شدن آفتاب. ( منتهی الارب ). عَشی تا سرخ شدن آفتاب. ( از اقرب الموارد ). || آخر روز تا هنگام غروب. ( فرهنگ فارسی معین ). پسین. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دیگر. ( مهذب الاسماء ). آخر روز. ( غیاث اللغات ) ( دهار ). دشم. ( ناظم الاطباء ). عبرانیان برای هر روز دو عصر قرار میدادند، عصر اول وقتی است که آفتاب شروع به فرورفتن مینماید یعنی از ساعت نهم از روز شروع میشود، و شروع عصر دوم حقیقی از غروب صحیح آفتاب است. ( از قاموس کتاب مقدس ) : و العصر، اًن الانسان لفی خسر ( قرآن 1/103 و 2 )؛ سوگند به عصر که انسان در زیانکاری است.
چو از شب گشت مشکین روی آن عصر
ز مشکو رفت شیرین سوی آن قصر.نظامی.- صلاة ( نماز ) عصر ؛ نماز دیگر. ( مهذب الاسماء ). نماز پسین. نماز دوم. ( ناظم الاطباء ). نماز بعد پیشین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در حدیث است : «صلاة العصر حین صار ظل کل شی مثله »؛ یعنی نماز عصر وقتی است که سایه ٔهر چیز مانند خود آن چیز شود. و در حدیث دیگر: «آخروقت الظهر ان یصیر ظل کل شی مثله و لایکون ذلک وقتاً للعصر حتی یزید الظل أقل زیادة»؛ یعنی آخرین وقت ظهر اینست که سایه هر چیز به اندازه خود آن چیز شود، و وقت عصر موقعی است که سایه آن اندکی افزوده گردد. ( از منتهی الارب ).