عسر

معنی کلمه عسر در لغت نامه دهخدا

عسر. [ ع َ ] ( ع مص ) وام خواستن از غریم به وقت تنگدستی او. ( از منتهی الارب ). وام خواستن در حال تنگی دست. ( المصادر زوزنی ). وام خواستن در وقت تنگدستی غریم. ( تاج المصادر بیهقی ): عسر فلان الغریم ؛ فلان در وقت عسرت و تنگدستی خود از مدیون دین خود را خواست ، و در این صورت او را «عاسر» گویند. ( از اقرب الموارد ). || از سوی چپ آمدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به دشواری زادن بچه را. ( از منتهی الارب ): عسرت المراءة؛ زادن آن زن دشوار و سخت گشت. ( از اقرب الموارد ). عَسَران. و رجوع به عَسَران شود. || به قهرو ناپسندی گرفتن مال را از کسی. ( از منتهی الارب ). || دم برداشتن شتر ماده در دویدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دنبال برداشتن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). عَسَران. و رجوع به عَسَران شود.
عسر. [ ع َ س َ ] ( ع مص ) درپیچان شدن بر کسی کار. ( از منتهی الارب ). دشوار شدن کار. ( دهار ). سخت شدن کار. ضد یَسر. ( از اقرب الموارد ). عسر [ ع ُ / ع ُس ُ ]. و رجوع به عُسْر و عُسُر شود. || برابر نمودن کار را هر دو دست. ( از منتهی الارب ). أعسر و چپ دست بودن. ( از اقرب الموارد ). || مشکل و سخت شدن کار. || کم شدن سماحت شخص در کارها و در دشواری افتادن وی. ( از ناظم الاطباء ).
عسر. [ ع َ س َ ] ( ع اِمص ) دشواری. || بدخوئی و زفتی. ( منتهی الارب ).
عسر. [ ع َ س ِ ] ( ع ص ) کار درپیچان و دشوار. ( منتهی الارب ). صعب. ( اقرب الموارد ). مشکل. عویص. سخت. دشخوار. عسیر: حاجة عسر؛ نیاز دشوار. ( منتهی الارب ). یوم عسر؛ روز سخت یا روز بد. ( منتهی الارب ). روز شدید و سخت یا روز شوم. ( از اقرب الموارد ) : یقول الکافرون هذا یوم عسر ( قرآن 8/54 )؛ کافران گویند این روزی است سخت و دشوار. همچنانکه علاج سرطان عسر است علاج جذام عسرتر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هرکه را آواز بگردد و باطل شود زود به علاج مشغول باید شد، چه اگر روزگار برآید علاج به دشخواری پذیرد و عسرگردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لکن بر هر حال که باشد تب هاء مرکب عسرتر و دیرگذرتر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || رجل عَسِر بین العَسَر؛ نیک بدخوی. ( از منتهی الارب ). مرد شَکِس و بدخوی. ( از اقرب الموارد ). || بعیر عسر؛ شتر که پیش از رام شدن سوار شوند او را. ( منتهی الارب ). || شتر ماده ای که در وقت دویدن دنب بردارد. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه عسر در فرهنگ معین

(عُ سْ ) [ ع . ] (اِمص . )۱ - سختی ، دشواری . ۲ - تنگدستی ، فقر.

معنی کلمه عسر در فرهنگ عمید

۱. دشوار ساختن.
۲. دشواری، تنگی و سختی.
۳. تنگدستی.

معنی کلمه عسر در فرهنگ فارسی

دشوارشدن، دشواری، تنگی وسختی، تنگدستی
( اسم ) ۱ - تنگی سختی دشواری ۲ - تنگدستی فقر تهی دستی مقابل یسر .
دشواری خلاف یسر

معنی کلمه عسر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عُسْرِ: سختی - دشواری
معنی عَسِرٌ: سخت - دشوار
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَسْرِ: شبانه حرکت ده
معنی أَسَرَّ: پنهان داشت
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی عَصْرِ: قطعه ای از زمان - عصر (در آیه "وَﭐلْعَصْرِ " منظور عصر ظهور پیامبر اسلام صلی الله وعلیه وآله است یا چنانکه در بعضی از روایات آمده منظور ، عصر ظهور حضرت مهدی (علیهالسلام) است که در آن عصر حق بر باطل به طور کامل غلبه کند )
ریشه کلمه:
عسر (۱۲ بار)
دشواری. نقیض یسر ، . عَسِر (بر وزن کتف) و عَسیر هر دو وصف‏اند به معنی صعب و دشوار «یَوْمَ عَسِرٌ وَ یَوْمٌ عَسیرٌ» یعنی روز دشوار و شوم. ، . تعاسر: اشتداد و دشوار شدن. . اگر به زحمت و دشواری افتادید، پدر مرضعه دیگری برای طفل می‏جوید ظاهراً مراد از تعاسر در آیه آن است که مادر اصلی درباره اجرت رضاع پدر را به فشار اندازد. عسرة: به قول راغب دشواری در وجود مال است و آیه . مؤید اوست و شاید مراد از ساعة عسرة در . وقت کم یابی مال باشد. صحاح نیز مثل راغب گفته ولی طبرسی و فیروز آبادی آن را مطلق دشواری و صعوبة الامر گفته‏اند و آیه دوم درباره ماجرای تبوک است و در آن سختی فقط از جهت مال نبود بلکه از جهت عطش و حرارت هوا و غیره نیز بود. عُسْری: مؤنث اعسر است . «العسری» در آیه موصوفی دارد مثل حالت و نظیر آن. یعنی آن که از انفاق بخل ورزد و در اثر بخل ثروت و بی‏نیازی جوید و وعده بهتر خدا را تکذیب کند، او را به حالت سخت‏تری آماده می‏کنیم. (که مثلا عدم شرح صدر بر ایمان و مهیّا بودن به عذاب باشد.)

معنی کلمه عسر در ویکی واژه

سختی، دشوا
تنگدستی، فقر.

جملاتی از کاربرد کلمه عسر

تابیش باشد محترم عید غدیر از عید جم یارت ز عشرت مغتنم خصمت به عسرت مبتلا
زی یُسر مرا راه نمایید ازین عسر تا یسر مؤخر ببرد عسر مقدم
یسر آوردم برت پس از عسر فراق در قول خدا یسر پس از عسر بود
تا شنیدم که به هر عسر سعیدا یسری است از دل و جان شده ام طالب و جویای فراق
مکن از جور و سختی رو به دیوار که بعد از عسریسر آید پدیدار
گفت با جبرئیل اندر سرّ ربّ یسّر کنان در امر عسر
آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت
درد عسر افتاد و صافش یسر او صاف چون خرما و دردی بسر او
گهی از یاد دولتشه ز محنت لکنه در دالش گهی‌از ذکر حشمت‌شه ز عسرت لثغه در شینش
بعل و مردوخ و یعوق و نسروفسر رم خن و لات و منات و عسروغسر