عزم

معنی کلمه عزم در لغت نامه دهخدا

عزم. [ ع َ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن. ( از منتهی الارب ). دل به کاری نهادن. ( دهار ) ( زمخشری ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ): عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را بر انجام آن کار بست و تصمیم بر آن گرفت و آن را بدون تردید ودودلی انجام داد. ( از اقرب الموارد ). سر آن داشتن. بر آن بودن. اراده کردن. عُزم. عُزمان. عَزیم. عَزیمة. مَعزَم. مَعزِم. || آهنگ نموده شدن بر امر. ( از منتهی الارب ): عزم الامرُ نفسُه ؛ یعنی بر آن کار قصد شد ( به صورت مجهول )، و آن از نوع قلب است مبالغه را، چنانکه گوین : هلک الرجل ، که بمعنی اُهلِک باشد. ( از اقرب الموارد ). || سوگند دادن کسی را. ( از منتهی الارب ): عزم فلان علی الرجل ، فلان ؛ آن مرد را سوگند داد. ( از اقرب الموارد ). || عزائم و افسون خواندن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخت دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بر جاده راه رفتن. ( آنندراج ). || واجب گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عزم. [ ع َ ] ( ع اِ ) قصد و آهنگ. ( منتهی الارب ). اراده. ( غیاث اللغات ). نیت. ( نصاب ). اراده و قصد و آهنگ و هنگ. ( ناظم الاطباء ). اراده پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است ، لذا آن برای خداوند جایز نباشد. و گویند عزم و نیت ، در معنی متحدند. ( از اقرب الموارد ). در فارسی ، بالجزم ، سبک عنان ، سبک سر، سپهرسیر، زمان سیر، تندسیر، متین ، کامکار از صفات اوست و با لفظ داشتن و کردن و برآراستن و آمدن و افتادن مستعمل است. ( آنندراج ): و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزماً ( قرآن 115/20 )؛ از پیش با آدم عهد بستیم ولی او آن را فراموش کرد و مر او را عزمی نیافتیم.
بدان کین و داد و بدان رزم و بزم
بدان امر و نهی و بدان رای و عزم.فردوسی.تاش بدان عزم است که حالی طوفی کند تا حشمتی افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ). اگر مرد از قوه عزم خویش مساعدتی تمام نیابد...( تاریخ بیهقی ).
چو دید عزم مرا بر سفر درست شده
فروشکست به لؤلؤ کناره عناب.مسعودسعد.ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید که چهارصد و اند سال بگذشت. ( کلیله و دمنه ). و آن را به ثبات عزم و حسن قصد نام نکند. ( کلیله و دمنه ). و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست. ( کلیله و دمنه ).

معنی کلمه عزم در فرهنگ معین

(عَ زْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )قصد چیزی کردن ، دل بر چیزی نهادن . ۲ - (اِمص . ) اراده ، قصد.

معنی کلمه عزم در فرهنگ عمید

۱. اراده، قصد، آهنگ.
۲. ثبات و پایداری در کاری که اراده شده.
* عزم کردن: (مصدر لازم ) قصد کردن، آهنگ کردن.

معنی کلمه عزم در فرهنگ فارسی

آهنگ کردن، دل نهادن برامری، اراده، قصد، آهنگ، ثبات وپایداری درکاری که اراده شده
۱ - ( مصدر ) آهنگ چیزی کردن اراده کردن دل نهادن به چیزی . ۲ - ( اسم ) قصد تصمیم . توضیح آنچه که بعد از تصور غرض و هدف معین ودر پایان تامل - یعنی معارضه دلایل موافق و مخالف آن هدف و عرض - صورت می پذیرد عزم یا تصمیم نامیده می شود . یا به عزم . به منظور به قصد : به عزم دیدار دوست خود حرکت کرد . یا جزم کردن عزم . تصمیم قطعی گرفتن . ۳ - ثبات در امری پایداری . ۴ - عزم قوه ای نسبت به یک نقطه از شدت این قوه در مسافتی مستقیم که طبق آن قوه اعمال می شودحاصل می گردد گشتاور .
جمع عزمه

معنی کلمه عزم در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَزَمَ: جدی و حتمی شد
معنی عَزْمِ: تصمیم جدی و عقد قلب است بر اینکه فعلی را انجام دهی ، و یا حکمی را تثبیت کنی ، بطوری که دیگر در اعمال آن تصمیم و تاثیرش هیچ سستی و وهن باقی نماند ، مگر آنکه به کلی از آن تصمیم صرف نظر کنی ، به این معنا که عاملی باعث شود به کلی تصمیم شما باطل گردد (معن...
معنی عَظْمٍ: استخوان
معنی قَاطِعَةً: عملی کننده تصمیم (قطع امر به معنای عملی کردن تصمیم و عزم بر آن است )
معنی صَدَقَ: راست گفت (صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده میشود با خارج مطابق باشد ، و آدمی را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد صادق میگویند . و لیکن از آنجائی که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نامیدهاند در نتیجه صدق را د...
معنی صِدْقٍ: راستی - درستی - نیکی (در عبارت "لِسَانَ صِدْقٍ " یعنی زبانی که جز به راستی سخن نمی گوید و در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست . صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده م...
معنی صِدْقِهِمْ: راستیشان - یکی بودن گفتار و عملشان(صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده میشود با خارج مطابق باشد ، و آدمی را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد صادق میگویند . و لیکن از آنجائی که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نام...
ریشه کلمه:
عزم (۹ بار)
«عزم» در لغت، به معنای «تصمیم محکم» است و گاهی به هر چیز محکم نیز گفته می شود، بنابراین «مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ» به معنای کارهای شایسته ای است که انسان باید روی آن تصمیم بگیرد یا به معنای هر گونه کار محکم و قابل اطمینانی است. یا به معنای کارهایی است که دستور مؤکد، از سوی پروردگار به آن داده شده است و هرگز نسخ نمی شود، و یا کارهایی که انسان باید نسبت به آن عزم آهنین و تصمیم راسخ داشته باشد.
«راغب» در «مفردات» می گوید: عزم به معنای تصمیم گرفتن بر انجام کاری است (عَقْدُ الْقَلْبِ عَلی إِمْضاءِ الاَمْرِ). در قرآن مجید، گاهی «عزم» در مورد «صبر» و گاه به معنای «وفای به عهد» به کار رفته.

معنی کلمه عزم در ویکی واژه

قصد چیزی کردن، دل بر چیزی نهادن.
اراده، قصد.

جملاتی از کاربرد کلمه عزم

آتش فروغ عزم تو دارد ازین قبل در بر گرفته اند چون جان سنگ و آهنش
چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
به پای عزم پیوسته همی فرق قضا کوبد به دست عزم همواره همی پای قدر بندد
عزم درست تو ز پی نصرت صواب برهم شکسته لشکر کفر خطا چو چین
رسانه‌ها نوشتند این که باراک اوباما یکی از افراد نزدیک به خود یعنی تونی بلینکن را برای قائم‌مقامی وزارت خارجه معرفی کرد نشان از عزم او برای اثرگذاری مستقیم بیشتر بر سیاست خارجی آمریکا دارد. پس از کناره‌گیری بلینکن هم اعلام شد که او هم‌چنان به عنوان مشاور با دولت آمریکا در زمینهٔ مذاکرات هسته‌ای ایران و موارد دیگر همکاری می‌کند.
گر جام میی داری عزم لبِ‌جویی کن ور مهر بتی داری فکر سر کویی کن
رضی پس از گذران سالیانی از عمر خود، دوباره عزم وطن خویش می‌نماید و به زادگاه برمی‌گردد. وی در سال ۱۰۳۷ هجری قمری (۱۰۰۵ش) درگذشت. او را در محل خانقاهش به خاک سپردند. آرامگاه او در «همینه» تویسرکان قرار دارد که به آرامگاه میررضی‌الدین آرتیمانی شهرت دارد.
۱. راستی در سخن ۲. راستی در نیّت و اراده ۳. راستی در عزم ۴. راستی در وفای به عزم ۵. راستی در عمل ۶. راستی در محقق ساختن همه معارف دینی به عبارت دیگر؛ صدق در مطلق امور؛ یعنی این‌که آدمی در تمامی اعتقادات، گفتار و عمل صادق و راستین باشد.
خواست تا بیرون رود آن بیخبر کرد دل برنا امیدی عزم در
دل ز کویش می‌کند عزم سفر بلبل از گلشن به غوغا می‌رود
شمع بساط ما را در کارگاه تسلیم هرچند عزم پا بود روسوی آسمان شد
غروب روز نهم محرم، ابن سعد با سپاهیانش به سمت خیمه‌های حسین رفت، حسین که به شمشیرش تکیه داده و به خواب ملایمی فرورفته بود، در عالم رؤیا جدش محمد را دید که به او گفت به زودی به وی ملحق می‌شود. حسین برادرش عباس را فرستاد تا از مقصود کوفیان مطلع شود. حسین که از عزم سپاه ابن سعد برای حمله مطلع شده بود، آن شب را مهلت خواست و برای خویشاوندان و حامیانش خطابه‌ای راند که علی بن حسین بعدها آن را روایت کرد:
ز آنکه من عزم سفر دارم ز جان با تو گویم راز و اسرار جهان
هر دعا و هر ثنا کز خلق هفت اقلیم کرد پای عزم اندر رکاب اول به گیلان شد روان