معنی کلمه عریان در لغت نامه دهخدا
ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست
بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را.ناصرخسرو.زنهار چنانک آمده ای اول از آنجا
خیره نروی گُرْسنه و تشنه و عریان.ناصرخسرو.نیست پوشیده که شاه حیوانی تو
که نه عریانی و ایشان همگان عریان.ناصرخسرو.وقت پیکار نقش خانه فتح
نفس آن حله پوش عریان باد.مسعودسعد.چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.خاقانی.عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد
همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر.خاقانی.تو زین احرام و زین کعبه چه دانی کز برون چشمت
ز کعبه پوشش دیده ست و از احرام عریانی.خاقانی.از برونم پرده اطلس چه سود
چون برون پرده عریان میزیَم.عطار.قفاخورد و گریان و عریان نشست
جهاندیده ای گفتش ای خودپرست.سعدی.سفر کرد بامدادان ، دیدند عرب را گریان و عریان. ( گلستان سعدی ).
کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد
فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند.نظیری.از نور مهر و ماه چه میکاهد
گر کسوتی ببخشد عریان را.قاآنی.از لعاب سنگ تابد شعله عریان عشق
پرده چون پوشد کسی بر سوزش پنهان عشق.صائب ( از آنندراج ).- عریان النَّجی ؛ زن و نیز مردی که راز را نتواند پوشید. ( منتهی الارب ). آنکه سرّ و راز را کتمان نکند. ( از اقرب الموارد ).
|| بمجاز، بری. دور. محروم :
بسان آدم دور اوفتاده ایم از خلد
از آن ز لهو و نشاط و سرور عریانیم.مسعودسعد.|| ریگستانی که هیچ نرویاند. ( منتهی الارب ): رمل عریان ؛ قطعه ای از ریگ است که بصورت محدب حرکت کند، و یا توده ای از ریگ که درختی بر آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). || اسب دراز. ( منتهی الارب ). اسب خرامان و درازدست وپا. ( از اقرب الموارد ).
عریان. [ ع ُرْ ] ( اِخ ) لقب باباطاهر، عارف و شاعر معروف همدان در قرن پنجم است. رجوع به باباطاهر شود.