عرف

عرف

معنی کلمه عرف در لغت نامه دهخدا

عرف. [ ع َ ] ( ع مص ) بریدن یال اسب را. ( منتهی الارب ). پش اسب بریدن. ( المصادر زوزنی ). فش اسب بریدن. ( دهار ). «عرف » اسب را بریدن. واز آن جمله است که گویند «هو یعرف الخیل ». ( از اقرب الموارد ). || صبر گزیدن. ( از منتهی الارب ). || اقرار به گناه کردن و پذیرفتن. ( از منتهی الارب ). عِرفان. رجوع به عرفان شود. || پاداش دادن کسی را. و از آن جمله است که گویند «أنا أعرف للمحسن و المسی ٔ»؛ یعنی عمل شخص نیکوکار و زشت کار، و آنچه را موافق آن در مقابل عملش باید کرد،بر من مخفی نباشد. ( از منتهی الارب ). و کسائی «عرف بعضه...» را بتخفیف خوانده است یعنی پاداش داد حفصة رضی اﷲ عنها را نسبت به قسمتی از آنچه انجام داده است ، و یا به این معنی است که به قسمتی از آن اقرار کرد و از قسمتی دیگر اعراض کرد. ( از منتهی الارب ). عِرفان. رجوع به عرفان شود. || ریش برآوردن کف دست. ( فعل آن به صیغه مجهول به کار رود ). ( از منتهی الارب ). «عرفة» یعنی قرحه و زخم در شخص پدیدار شدن ،و چنین شخص را «معروف » گویند. ( از اقرب الموارد ).
عرف. [ ع َ ] ( ع اِ ) بوی خوش و ناخوش ، و بیشتر در مورد بوی خوش بکار رود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بوی خوش و ناخوش. ( دهار ). بوی خوش. ( غیاث اللغات ). گویند ما أطیب عرفه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یعنی بوی او چه نیکو است. || در مثل گویند «لایعجز مسک السوء عن عرف السوء» یعنی پوست و چرم پلید و بد، خالی از بو نیست. آن را در حق کسی گویند که از فعل شنیع خود بازنایستد. گوئی وی را به چرمی تشبیه کرده اندکه قابل دباغت نباشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی است ، یا یزبن ، یا گیاهی است که از جنس حمض و عضاه نیست. ( منتهی الارب ). نباتی است ، و گویند آن همان ثمام ویز است. و برخی گویند آن نباتی است غیر از حمض و عضاه. ( از اقرب الموارد ). قسب است. ( مخزن الادویه ).
عرف. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) بسیار کردن بوی خوش را. ( از منتهی الارب ). بسیار کردن طیب را. ( از اقرب الموارد ).
عرف. [ ع ِ ] ( ع اِمص ) به درنگ شناختن. دیری در شناختگی. ( منتهی الارب ). گویند ما عرف عرفی اًلا بأخرة؛ یعنی مرا نشناخت مگر اخیراً. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکیبائی. ( منتهی الارب ). صبر. ( اقرب الموارد ) ( دهار ).
عرف. [ ع ُ ] ( ع اِ ) شناخته. ( منتهی الارب ). معروف. ( اقرب الموارد ). معروف و مشهور و شناخته. ( ناظم الاطباء ). || آنچه که در میان مردم معمول و متداول است. در مقابل شرع. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه بشناسند در شریعت و روا باشد کردن آن. ( دهار ). آنچه از نظر شهادت عقول در نفس ها جایگزین شود، و طبعهای سالم آنرا مورد قبول قرار دهند. و آن نیز حجت باشد ولی برای فهم و «عادت » چیزی است که مردم هنگام حکم عقل ، بر آن استمرار کنند و پی در پی به سوی آن بازگردند، و از اینجاست قول فقهاء که «العادة محکمة و العرف قاض ». ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). عادت است ، و آن شامل عرف عام و عرف خاص است. و معمولاً عرف عام را «عرف » گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). قاعده حقوقی است که مولود تکرار عمل جمعیتی است و قانونگذار در تعبیرات قانونی خود ذکر خاص از آن نکرده ولی آنرا به نحوی از انحاء مورد حمایت خود ( یعنی مشمول ضمانت اجراء ) قرار داده است. عرف به حسب آنکه در تمام کشور یا در محل خاصی از کشور نفوذ داشته باشد «عرف مملکتی » و«عرف محلی » نام دارد. و اگر ناشی از افکار و اعمال مذهبی باشد آنرا «عرف مذهبی » نامند. و اگر ناشی از راه حلهای قضائی باشد آنرا «عرف قضات » یا «عرف قضائی »یا «رویه قضائی » گویند. و در غیر این صورت آنرا «عرف عام » نامند. ( از فرهنگ حقوقی ). پیروی کردن افراد از مسأله معینی به نحو خاص در صورتی که مبنی بر اعتقاد بوده و میان آن افراد شایع گردد عرف نامیده میشود. به تعبیر دیگر روش خاصی را که افراد در مسأله معینی پیروی میکنند، بدون آنکه در قانون ذکری از آن رفته باشد عرف گویند. عرف که گاه نیز به عادت از آن تعبیر میشود سرچشمه اولی و اساسی بسیاری از قوانین در قدیم و جدید بوده است. با این فرق که در عصر حاضر عرف در درجه دوم اهمیت از لحاظ عمل ، قرار دارد و درجائی به عرف تمسک می شود که قانون وجود نداشته باشد.و به هر حال هرچند در قانون به طور تصریح و اختصاصی از عرف ذکری به میان نمی آید لیکن به نحوی مورد حمایت و ملاک عمل قرار داده شده و ضمانت اجرائی برای آن تعیین می شود. اساس بیشتر قوانین عرف بوده و بخصوص قسمت اعظم قوانین انگلوساکسون را عرف تشکیل میدهد. و درفقه اسلام در تعیین موضوع معاملات و احکام عرف معتبر است. و بطور کلی فرق عرف با قانون در این است که اولاً واضع عرف اجتماع میباشد و در واقع آن را واضع معین و مشخصی نیست. ثانیاً مانند قانون ، مدون نمی باشد.

معنی کلمه عرف در فرهنگ معین

(عُ رْ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) خوی ، عادت . ۲ - آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول است . ۳ - (اِمص . ) نیکویی ، بخشش .

معنی کلمه عرف در فرهنگ عمید

۱. رسوم و عقاید متداول میان مردم.
۲. [قدیمی] روش، رسم، عادت.

معنی کلمه عرف در فرهنگ فارسی

آبی است مر بنی اسد را موضعی است

معنی کلمه عرف در دانشنامه عمومی

عُرْف، به مجموعه عادات، رفتارها و باورهایی گفته می شود که صرفنظر از درستی یا نادرستی آن ها از سوی افراد یک جامعه پذیرفته می شود. بشر بدوی برای هزاران سال در نبود قوانین مدون، روابط سیاسی و اجتماعی خود را با نگاهی عرفی تنظیم می نمود. نخستین پیشرفت اجتماعی و سنگ بنای تمدن امروزین را می بایست به کاربردن قوانین مدون به جای سلیقه های شخصی، اجتماعی و عرفی در روابط میان آدمیان دانست. عُرْف روش خاصی است که افراد در مسئلهٔ معینی پیروی می کنند، بدون آنکه در قانون ذکری از آن رفته باشد. عرف قانون نانوشته است. برای نمونه شیوه درود گفتن یا دست دادن که در جوامع گوناگون تفاوت هایی دارد بر پایه عرف تعیین می شود.
به سخن دیگر، عرف عادت ها و رسومی است که عقلای جامعه آن را به طور کلی پذیرفته اند و آن را روا می دارند. یا به تعریف دیگر عرف به مجموعه ای از توافق ها یا معیارها و هنجارها گفته می شود که از سوی عموم پذیرفته شده باشد.
بر پایه یک تعریف، مواردی شامل عرف می شود که:
آنچه که بر پایهٔ عرف پذیرفته شده باشد را عرفی یا قراردادی می نامند و آنچه برای مدتی و به طور موقت به صورت یک عرف درآید را باب یا مد روز نیز می نامند.
در یک سخن کلیدی می توان چنین گفت که عرف می تواند توسط قانون منسوخ یا پذیرفته گردد. عرف لازم الاجرا نیست اما قانون لازم الاجراست؛ بنابراین تردیدی نیست که قانون می تواند اهمیت و نقشی به مراتب بالاتر از عرف را دارا باشد. اگر عرف را مهم تر و بالاتر از قانون بدانیم، درحقیقت جامعه را منجنیق وار به دوران بدویت خویش پرتاب کرده ایم، زیرا دراین صورت نیازی به قوه مقننه ای زیر نام مجلس و دیگر شوراهای مشورتی نخواهد بود. با فرا دانستن عرف نسبت به قانون می توان جامعه را بدون نیاز به دستگاه قانون گزاری وبا شیوه های کهن عرفی اداره نمود والبته دستاورد دهشتناک آن را نیز گواه بود. نتایج پایین آوردن شأن و جایگاه قانون دربرابر عرف، جامعه را در دراز مدت دچار گسست و هرج ومرج خواهد نمود، و درجامعه ای که نسبت به این گونه سخنان واکنش شایسته و بایسته ای ابراز نشود، اندک اندک، عرف جای قانون را خواهد گرفت.
به طور کلی فرق عرف با قانون در این است که اولاً واضع عرف اجتماع می باشد و در واقع آن را واضع معین و مشخصی نیست. ثانیاً مانند قانون، مدون نمی باشد.
هرچند در قانون به طور آشکار و ویژه از عرف ذکری به میان نمی آید اما به نحوی مورد حمایت و ملاک عمل قرار داده شده و ضمانت اجرایی برای آن تعیین می شود. اساس بیشتر قوانین، عرف بوده و به ویژه بخش اعظم قوانین آنگلوساکسون را عرف تشکیل می دهد. در فقه اسلام در تعیین موضوع معاملات و احکام، عرف معتبر است.

معنی کلمه عرف در دانشنامه آزاد فارسی

عُرف
(یا: عرف و عادت) در اصطلاح حقوقی در برابر قانون موضوعه به کار می رود و منظور از آن کلیۀ احکام و قواعدی است که بدون این که نص قانونی در مورد آن وجود داشته باشد، در جامعه مورد عمل و احترام است. مبنای عرف گاه مذهب است و گاه رفتارها و هنجارهای اجتماعی که ریشه در فرهنگ و سنن جامعه یا مناطق جغرافیایی خاص دارد. به رویه ها و رفتارهای مورد عمل در حرفه یا صنعت خاص نیز عرف گویند، مانند عرف مورد عمل در کشتی رانی یا عرف بانکی یا عرف تجاری، یا عرف مورد عمل بین کشاورزان و دامداران منطقۀ خاص. مادۀ ۳۴۲ قانون مدنی در مورد بیع می گوید: «مقدار و جنس و وصف مبیع باید معلوم باشد و تعیین مقدار آن به وزن یا کیل یا عدد یا ذرع یا مساحت یا مشاهده، تابع عرف بلد است». همچنین مادۀ ۳۴۴ قانون مدنی در مورد معاملات تجارتی به «عرف و عادت تجارت» اشاره کرده است. به موجب مادۀ ۲۲۵ قانون مدنی «متعارف بودن امری در عرف و عادت به طوری که عقد، بدون تصریح منصرف به آن باشد، به منزلۀ ذکر در عقد است». عرف، یکی از منابع حقوق است و در ردیف قانون، رویۀ قضایی و دکترین (آموزه حقوقی) قرار دارد. از این رو، در مادۀ ۳ قانون آیین دادرسی مدنی سابق مصوب ۱۳۱۸ش، قضات دادگاه ها را مکلف کرده بود در صورتی که قوانین موضوعه کامل یا صریح نباشد یا متعارض باشد یا اصلاً قانونی در قضیۀ مطروحه وجود نداشته باشد، با مراجعه به عرف و عادت مسلّم و روح قانون حکم صادر نمایند. این ماده در قانون آیین دادرسی مدنی جدید مصوب ۱۳۷۹ش اصلاح شده و به جای عرف و عادت مسلّم، اصول کلی حقوقی ذکر شده است. اعتبار عرف و عادت تا جایی است که مخالف احکام آمرۀ قانون نباشد. در فقه امامیه عرف یکی از ادلۀ مورد اعتماد است مشروط بر این که مخالف نصّ نباشد، منعی از سوی شارع نسبت به آن صورت نگرفته باشد، و امر عرفی از نوع مسامحات و عادات تقلیدی بی اساس نباشد. فقهای اهل سنت نیز با دو شرط عرف را معتبر می دانند: ۱. مورد، فاقد نصّی از کتاب و سنّت باشد. ۲. مخالف کتاب و سنت نباشد.

معنی کلمه عرف در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ عُرف، شیوه متعارف و پذیرفته شده نزد همه یا گروهی از مردم می باشد. ـــ شیوه مستمر میان همه یا بیشتر مردم یا گروه خاص را عرف گویند.
ـــ عرف در لغت به معنای معروف مقابل منکر به کار رفته است؛ ـــ عُرف، در لغت به معنای «معرفت و شناخت» و «پی در پی بودن چیزی» به کار رفته است،
عرف در اصطلاح
ـــ لیکن در اصطلاح تعاریف مختلفی از آن کرده اند که بیشتر آنها خالی از اشکال نیست. شاید بهترین تعریف ارائه شده از آن این باشد که بگوییم: عرف شیوه و روشی است که مردم آن را پذیرفته و بر اساس آن حرکت می کنند؛ خواه در گفتار باشد یا در کردار. از عرف به عادت نیز تعبیر کرده اند. از آن در اصول فقه سخن گفته اند. ـــ و در اصطلاح، به معنای روش و شیوه مستمر عملی یا گفتاری است که در میان همه یا بیشتر مردم، یا قوم یا گروه خاصی شناخته شده و مرسوم می باشد. این تعریف، سیره عقلایی، متشرعی و غیر آنها را شامل می شود.
رابطه عرف با عادت جمعی
تعریف های متعددی از سوی اصولیون اهل سنت و شیعه برای عرف ارائه شده است؛ برخی عرف را شامل مرتکزات ذهنی نیز دانسته اند و گروهی عرف و عادت را از نظر مصداق، یکی می دانند، اما به نظر می رسد عرف با عادت جمعی، یکی باشد و به عادت فردی عرف گفته نمی شود.
کاربردهای عرف
...
[ویکی الکتاب] معنی عَرَّفَ: شناساند
معنی عُرْفِ: آن سنن و سیرههای جمیل جاری در جامعه است که عقلای جامعه آنها را میشناسند ، به خلاف آن اعمال نادر و غیر مرسومی که عقل اجتماعی انکارش میکند ، که اینگونه اعمال عرف معروف نبوده بلکه منکر است
معنی مَعْرُوفٍ: سازگار با عرف جامعه ی انسانی - معروف(معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهای که اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
معنی مَّعْرُوفَةٌ: سازگار با عرف جامعه ی انسانی - معروف(معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهای که اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
معنی أَعراف: قسمتهای بالای حجاب و تلهای شنی و عرف به معنی یال اسب و تاج خروس و قسمت بالای هر چیزی است . معلوم میشود که این کلمه به هر معنا که استعمال شود ، معنای علو و بلندی در آن هست . اهل اعراف مشرف بر جمیع مردم از بهشتیان و دوزخیانند ، معلوم میشود که منظور از...
معنی نِّفَاقِ: نفاق - دو رویی (نفاقدر عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ و لانه موش صحرائی را نیز نافقاء می نامند و م...
معنی مُنَافِقُونَ: منافقان - دو رویان (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض...
معنی مُنَافِقِینَ: منافقان (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ ...
معنی نَافَقُواْ: نفاق و دوروئی کردند (ازنفاق که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ و لانه موش صحرائی را نیز نافقاء می...
معنی مُنَافِقَاتُ: زنان منافق - زنان دو رو (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی ...
ریشه کلمه:
عرف (۶۹ بار)
[ویکی فقه] عرف (اصول).
...

معنی کلمه عرف در ویکی واژه

(اِم
خوی، عادت.
آن چه که در بین مردم پسندیده و متداول
نیکویی، بخشش.
شناخته. آنچه که در میان مردم معمول و متداول است.

جملاتی از کاربرد کلمه عرف

گفتم به یکی ز اهل عرفان کی مشگل خلق از تو آسان
جوهر معنی من مقداد دان خویش را در ملک عرفان شاد دان
شرم می‌آیدم از طوف درش هیچ مپرس عرفی چند به احرام وصو می‌ارم
یکی ز غایت عرفان گلیست پرده‌گشا یکی ز عین حیا غنچه است پرده‌نشین