عدو

معنی کلمه عدو در لغت نامه دهخدا

عدو. [ ع َدْوْ ] ( ع مص ) دویدن اسب. ( منتهی الارب ). || دویدن خواستن اسب. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ). || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن به سر کسی. || تجاوز کردن. || درگذشتن از کار و ترک دادن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). جاوزه و ترکه. || دستبرد زدن دزد بر قماش. و اللص علی القماش. ( از اقرب الموارد ). || دشمنی کردن. ( از قطرالمحیط ).
عدو. [ ع ِدْوْ ] ( ع اِ ) درازی و پهنای چیزی. || حد و نهایت چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، عداء.
عدو. [ ع ُ دُوو ] ( ع مص ) دویدن اسب. || دویدن خواستن اسب. || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دشمنی کردن. ( از قطرالمحیط ).
عدو. [ ع َ دُوو ] ( ع ص ) دشمن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و در فارسی بدون تشدید واو بکار رفته است. بدخواه. خلاف صدیق. مقابل دوست. ج ، اَعداء :
کنون کاین سپاه عدو گشت پست
از این پس ز کشتن بداریددست.دقیقی.ز بهرام گردون به بهرام روز
ولی را بساز و عدو را بسوز.فردوسی.به رزم ریزد، ریزد چه چیز، خون عدو
به صید گیرد، گیرد چه چیز، شیر ژیان.فرخی.دولت او غالب است بر عدو و جز عدو
طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم.منوچهری.این عاریتی تن ، عدوی تست ،عدو را؟
دانا نگرد خیره چنین تنگ در آغاو.ناصرخسرو.ابلیس عدوست مر ترا زیرا
تو آدم اهل علم و احکامی.ناصرخسرو.گر عدوی من به مشرق است ، ز مغرب
آسان من نیز خود بدو برسانم.ناصرخسرو.از دیو وفا چرا طمع داری
هرگز جوید کس از عدو دارو؟ناصرخسرو.از عدوی سگ صفت ، حلم و تواضع مجوی
زانکه به قول خدای نیست شیاطین امین.خاقانی.گر به ملک افراسیاب آید عدو
شاه ، کیخسرومکان باد از ظفر.خاقانی.گر گذری کند عدو بر طرف ممالکت
زحمت او چه کم کند ملک ترا مقرری.خاقانی.ز هر مقراضه کو چون صبح رانده
عدو چون میخ در مقراض مانده.

معنی کلمه عدو در فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) دشمن ، خصم . ج . اعداء.

معنی کلمه عدو در فرهنگ عمید

خصم، دشمن.

معنی کلمه عدو در فرهنگ فارسی

خصم، دشمن، اعدائ جمع اعادیدرفارسی عدونیزمیگویند
( صفت اسم ) دشمن بد خواه مقابل دوست صدیق جمع اعدائ جمع الجمع اعادی .

معنی کلمه عدو در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَدُوَّ: دشمن -دشمنان (کلمه عدو به معنای دشمن است که هم بر یک نفر اطلاق میشود ، و هم بر جمع دشمنان)
معنی عَادِیَاتِ: به سرعت دوندگان (از مصدر عدو ، به معنای دویدن به سرعت )
معنی لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ: آنان را رها مکن - آنان را از چشم خود نینداز(اصل معنای عدو تجاوز است )
معنی عَدْواً: ظلم - تجاوز(عدو به معنای تجاوز و ضد التیام است که اگر نسبت به قلب ملاحظه شود عداوت و دشمنی را معنا میدهد ، و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود معنای دویدن را ، و نسبت به اخلال در عدالت در معامله معنای عدوان و ظلم را میدهد ، و به این معنا در آیه فیسبوا ...
ریشه کلمه:
عدو (۱۰۶ بار)

معنی کلمه عدو در ویکی واژه

دشمن، خصم.
اعداء.

جملاتی از کاربرد کلمه عدو

فشاند جان عدو بر هوا به جای غبار براند خون عدو بر زمین به جای میاه
بعضی‌هاشان لیبرالند میانه‌رو اند بعضی‌هاشان نخیر استبداد طلب اند. آنها که از حق عدول نمی‌کنند چه در ضعف چه در قوت
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
گر بخواهد بر عدو ماری شود ور بخواهد بر ولی یاری شود
آن الم از دلم نشد نیم دمک برون که او بر سر کشتهٔ عدو رفت و نشست یک دمک
هر چیز که در علم تو معلوم بود موجود باشد اگر چه معدوم بود
احمد اسفندیاری (۳ اردیبهشت ۱۳۰۱ – ۲۹ اسفند ۱۳۹۱) از پیشگامان نقاشی مدرن ایران و هنگام درگذشت از معدود بازماندگان نسل اول نقاشان نوگرای ایرانی بود.
مطموع عدو گشت و خراب از ره کین شد
تیغ تو دست مرگ شدست و عدوی تو آخر ز دست مرگ چگونه حذر کند؟
شنیتسلر از معدود نویسندگانی است که توانسته آن طور که باید فروید را شناخته و او را به دیگران بشناساند.
در سال ۱۳۵۷ و اندکی پیش از وقوع انقلاب، با ورود روح‌الله خمینی به پاریس، او از معدود کسانی بود که در فرودگاه به استقبال او رفتند.
عدو ابله است ورنه خرد آن بود که مردم دم اژدها نگیرد پی شیر نر نیاید
گوید ملک مرا که عنایت به باب تو چندان کنم که جان عدو با عنا کنم
آرشیو اینترنتی مارکسیست‌ها علاوه بر آثار انگلیسی می‌خواهد آثار مارکسیستی به زبان‌های دیگر را نیز در اختیار مراجعین قرار دهد. در نیمه ژانویه ۲۰۰۶، این سایت حاوی آثاری به ۴۵ زبان بوده. البته بعضی از زبان‌ها تنها شامل آثار معدودی از مارکس و انگلس هستند و زبان‌های معدودی توانسته‌اند ساختار کامل زبان انگلیسی را پیاده کنند.
زبان خنجر او داده مهلتی به عدو ولی به قتل ویش با اجل یکیست زبان
چیزی که نبود، و موجود شده‌است، یا خودش خود را موجود کرده، یا غیر او. اگر خودش خود را موجود کرده باشد، یا در هنگامی که موجود بوده سبب وجود خود شده‌است، یا هنگامی که نبوده. در صورت اوّل، وجود بخشیدن به موجود، محال است؛ و در صورت دوم باید معدوم، علّت وجود شود، و آن هم محال است؛ و اگر غیر او، او را به وجود آورده، اگر غیر آن مانند آن چیز نبوده و موجود شده، حکم او حکم همان چیز است.