معنی کلمه عدل در لغت نامه دهخدا
بدان ای گرامی نیکونهاد
بباید که کوشی به عدل و به داد.فردوسی.همان سهم او سهم اسفندیاری
همان عدل او عدل نوشیروانی.منوچهری.آن رسوم و دامن و عدل... هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ). اردشیر بابکان... سنتی از عدل میان ملک بنهاد و پس از وی گروهی بر آن رفتند. ( تاریخ بیهقی ). نفس گوینده پادشاه است. مستولی... بایدکه او را عدلی و سیاستی باشد. ( تاریخ بیهقی ).
خلق ببینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب.ناصرخسرو.عدل است مراد حق از آن هر کس
دلشاد شود چه گویی ای عادل.ناصرخسرو.دیدن و دانستن عدل خدای
کار حکیمان و ره انبیاست.ناصرخسرو.عدل است اصل خیر که نوشروان
اندر جهان به عدل مسمی شد.ناصرخسرو.هر که را سایه عدل تو نباشد بر سر
آفتاب املش بر لب دیوار بود.معزی.شیعیان چون زور تو بینند خوانندت علی
سنیان چون عدل تو بینند خوانندت عمر.معزی.هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست.سنائی.عدل سلطان به از فراخی سال.سنائی.عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد.سنائی.عدل شمعی بود جهان افروز
ظلم شد آتشی ممالک سوز.سنائی.و با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و شمول عدل... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). صیت عدل و رأفت او بر روی روزگار باقی است. ( کلیله و دمنه ). و پادشاه در سیاست رعیت و بسط عدل و رأفت... بدان حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ).
امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد
خورشیدفضلش خلق را چون لعل در کان پرورد.خاقانی.عدل تو تا ز اهتمام حامی آفاق شد
بر گل و مل کس دگر خار ندید و خمار.