ظافر

معنی کلمه ظافر در لغت نامه دهخدا

ظافر. [ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظفر. ظفریابنده. فیروزی یابنده. فیروز.
ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن تمیم. رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 108 شود.
ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن جابربن منصور السکری ،مکنّی به ابوحکیم. او مسلمانی دین دار و عالم به صناعت طب و یکی از بزرگترین متمیزین این علم و در علوم حکمیه متقن و آراسته به فضائل و علم و ادب و دوستدار اشتغال و تضلع به علوم بود. وی در بغداد درک صحبت ابوالفرج بن الطیب کرد و با او به کار علم پرداخت. ظافر مانند پدر خویش عمری طویل یافت و تا سال 482 هَ.ق. حیات داشت. اصل او از موصل است و از موصل به حلب شد و تا پایان عمر بدانجا اقامت گزید و پس از وی جماعتی در حلب به صناعت طب پرداختند. از اشعار اوست :
مازلت اعلم اولاً فی اوّل
حتی علمت بأننی لا علم لی
و من العجائب ان کونی جاهلاً
من حیث کونی اننی لم اجهل.
ظافربن جابر را مقالتی است در اینکه : «الحیوان یموت مع ان الغذاء یخلف عوض ما یتحلل منه ». رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 صص 143-144 و الاعلام زرکلی ج 2 صص 453-454 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ حلب چ حلب ج 4 ص 212 شود.
ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن جعفربن ابی القاسم السلمی ، مکنی به ابوعامر دمشقی. او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمدبن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کرد. ذهبی در معجم گوید: وفات وی به سال 702 هَ. ق. بود. و برخی ولادت وی را در 715 گفته اند. ( الدّرر الکامنه چ حیدرآباد ج 2 ص 233 ).
ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه. او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان. وفات به محرم سال 529 هَ. ق. به مصر. جماعتی از اعیان و از جمله حافظ ابوطاهر سلفی از وی روایت کرده اند. و از اوست :
حکم العیون علی القلوب یجوز
و دواؤها من دائهن عزیز
کم نظرة نالت بطرف ذابل
ما لاینال الذابل المهزوز
فحذار من تلک اللواحظ غیرة
فالسحر بین جفونها مکنوز.
هنگامی که ظافر از مصر به مهدیه رفت قطعه ٔذیل را به ابی الصلت امیةبن عبدالعزیز اندلسی نوشت وبه وی اظهار شوق کرد:
الا هل لدائی من فراقک افراق
هو السم لکن لی لقاؤک دریاق
فیا شمس فضل غربت و لضوئها
علی کل قطر بالمشارق اشراق

معنی کلمه ظافر در فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ظفر یابنده ، پیروز، فیروز.

معنی کلمه ظافر در فرهنگ عمید

پیروزی یابنده، پیروز، ظفریابنده.

معنی کلمه ظافر در فرهنگ فارسی

نام دو تن از بنی طاهر ( جانشینان رسولیان یمن ) : ظافر اول . صلاح الدین عمروبن طاهر ( جل. ۸۵٠ ه.ق ./ ۱۴۴۶ م .ف. زبید ۸۷٠ ه.ق . ) یا ظافر دوم . صلاح الدین عمرو ( جل. ۸۹۴ ه.ق ./ ۱۴۸۸ م .- ۹۲۳ ه.ق .- ۱۵۲۷ م . ). در سال اخیر سلسله بنی طاهر بدست ممالیک و ترکان عثمانی منقرض شد .
ظفریابنده، پیروزی یابنده، پیروز
( اسم ) ظفر یابنده فیروز .
صلاح الدین عامر الظافر الثانی از بنی طاهر جانشینان رسولیان یمن

معنی کلمه ظافر در فرهنگ اسم ها

اسم: ظافر (پسر) (عربی) (تلفظ: zafer) (فارسی: ظافر) (انگلیسی: zafer)
معنی: پیروز، ظفریابنده، پیروزی یابنده

جملاتی از کاربرد کلمه ظافر

سلفی دومین مدرسه ای را که در مصر ساخته شد اداره می کرد که در سال ۱۱۴۹ در اسکندریه به دستور عادل بن سالار والی وقت اسکندریه و وزیر خلیفه فاطمی ظافر باعدا الله ساخته شد. مدرسه به نام بنیان‌گذارش «عادلیه» نامیده شد ولی عموم آنرا بنام معلم برجسته‌اش «السلفیه» میشناختند.
از جمله سرگرمی‌های ظافر شعر بود و چندین شعر سروده بود. او حامی علم و هنر، به ویژه ادبیات بود. علائقى كه پسرش مامون بعدها ادامه داد. او در سال ۱۰۴۳ درگذشت.
ابن ظافر ازدی (۱۱۷۱-۱۲۱۶) (نسب:جمال‌الدین ابوالحسن علی بن ابی‌منصور ظافر بن حسین أزدی خَزرجی) کاتب، شاعر، ادیب و تاریخ‌نگار مصری بود.
و روز دوشنبه هشتم صفر خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد در رسید غانما ظافرا که بزرگ کاری بر دست وی برآمده بود بحدود ختلان و تخارستان و آن نواحی را آرام داده و حشمتی بزرگ افتاده و نواحی را بحاجب بزرگ بلگاتگین سپرده، بحکم فرمان عالی که رسیده بود و بازگشته، و وی را استقبال بسزا کردند.
زادهٔ قاهره در ۱۱۷۱م/ ۵۶۷ق بود. نزد پدرش فقه خواند، سپس به ادبیات و شعر روی آورد. پس از این، در مدرسهٔ مالکی شناخته‌شده به مدرسهٔ القمحیّة، جایگزین پدرش در آموزش فقه شد. در سال ۱۱۹۱م/ به شام رفت و صلاح‌الدین ایوبی را مدح کرد، حال آنکه صلاح‌الدین در جنگ با صلیبی‌ها و بازپس‌گیری فلسطین مشغول بود و چندان اعتنایی به امور غیرنظامی نداشت. سپس ابن ظافر به تنی چند از امیران و بزرگان ایوبی پیوست؛ در این اثنا، بسیار میان مصر و شام دررفت‌وآمد بود و مدتی به وزارت رسید. در ۶۱۲ق به مصر بازگشت و درگذشت او در ۱۲۱۶م/ ۱۵ شعبان ۶۱۳ق در قاهره بود.
چو دیدم آن نسق نظم و نثر دانستم که مشکل است شدن بر جواب آن ظافر
وعدت باموالهم ظافرا کعود الحلی الی العاطل