طنفسه

معنی کلمه طنفسه در لغت نامه دهخدا

( طنفسة ) طنفسة. [ طَ ف َ س َ ] ( ع مص ) زشت خوی گردیدن بعدِ نیکخوئی. || پوشیدن جامه های بسیار. ( منتهی الارب ).
طنفسة. [ طَ ف َ س َ / طِ ف َ س َ / طُ ف َ س َ / طَ ف ِ س َ ]( معرب ، اِ ) گستردنی. ( منتهی الارب ): زیلو، فرش پیشگاه ؛ طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. ( لغت نامه اسدی ). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج ، طنافس. ( منتهی الارب ). از فارسی تبسه ، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است . مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. ( منتخب اللغات ). نهالی. ( دهار ). نهالی از ابریشم. ( مهذب الاسماء ). توشک. بساط. ( تفلیسی ). || جامه. ( منتهی الارب ) : و از وی [ از ناحیت روم ] جامه دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. ( حدود العالم ). طنفسه ، روی جامه از ابریشم. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه طنفسه در فرهنگ معین

(طَ فَ س ِ یا سَ ) [ ع . طنفسة ] (اِ. ) ۱ - بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش . ۲ - نهالی ، تشک . ۳ - جامه . ج . طنافس .
( ~ . ) [ ع . طنفسة ] (مص ل . ) زشت - خوی گ ردیدن پس از نیک خویی .

معنی کلمه طنفسه در فرهنگ عمید

۱. بساط، گستردنی، فرش، زیلو.
۲. حصیر.

معنی کلمه طنفسه در فرهنگ فارسی

۱ - بوریا مانندی که از شاخه خرما بر پهنای یک گز زیلو فرش . ۲ - نهالی توشک . ۳ - جامه جمع : طنافس .

معنی کلمه طنفسه در ویکی واژه

طنفسة
بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش.
نهالی، تشک.
جامه.
طنافس.
طنفسة
زشت - خوی گ ردیدن پس از نیک خویی.

جملاتی از کاربرد کلمه طنفسه

پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربّک فقال، حسبی من سؤالی علمه بحالی، فقال اللَّه عزّ و جل: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً» ای کونی ذات برد و سلامة، «عَلی‌ إِبْراهِیمَ» لا یکون فیها برد مضرّ و لا حرّ موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فی الآثار انّه لم تبق یومئذ نار فی الارض الّا طفئت فلم ینتفع فی ذلک الیوم بنار فی العالم ظنت انّها تغنی و لو لم یقل علی ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «وَ سَلاماً» هو تسلیم من اللَّه عزّ و جل علی ابراهیم. و المعنی سلّم اللَّه سلاما علی ابراهیم کقوله تعالی: «قالُوا سَلاماً» ای سلّموا سلاما، و مثله فی المعنی، فی سورة الصافات، «سَلامٌ عَلی‌ إِبْراهِیمَ». قال کعب الاحبار: جعل کل شی‌ء یطفئ عنه النّار الّا الوزغ، فانّه کان ینفخ فی النّار، و لهذا امر النبیّ صلّی اللَّه علیه و سلّم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ علی ابراهیم. سدّی گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند ربّ العزّه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوی ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگی بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و ربّ العزّه فریشته ظلّ را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وی بنشست و مونس وی بود، و جبرئیل آمد و طنفسه‌ای آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنی از حریر بهشت در وی پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وی حدیث می‌کند و میگوید: انّ ربّک یقول اما علمت انّ النّار لا تضر احبائیّ. ای ابراهیم ملک تعالی میگوید، ندانستی که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النّار من ابراهیم الّا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل اللَّه ما کنت ایّاما قطّ انعم منّی من الایّام الّتی کنت فیها فی النّار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتی خوشتر از آن نبود و روزگاری خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفته‌اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الّذی بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما اری. ای ابراهیم بزرگ خدایی داری که قدرت وی اینست که می‌بینم و با تو این صنع نموده، ای ابراهیم هیچ توانی که ازین موضع بیرون آیی ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ می‌ترسی که همانجا بمانی ترا از آتش گزندی رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آی تا با تو سخن گویم، و بروایتی دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بی‌هیچ گمان آتشی بدان عظیمی که کوه بدان بگدازد وی در آن نسوزد؟
وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (۱۶) و طنفسه های پراکنده گسترانیده.