معنی کلمه طبعی در لغت نامه دهخدا
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
بفعل طبعی روی زمین فروزانند.مسعودسعد. || آنکه طبیعت پرستد. طبعی مذهب :
تا هست خلاف شیعی و سنی
تا هست وفاق طبعی و دهری.منوچهری.
طبعی. [ طَ ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است. وی در قرن دهم هجری میزیسته و از دانشمندان عصر خود و تلامذه ابوالسعود افندی بود. بعدها حیثیت خود را بانهماک درعیش و عشرت لکه دار کرده است. ( قاموس الاعلام ترکی ).
طبعی. [طَ ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی است. وی در قرن دهم هجری میزیسته و به اشتب زاده شهرت داشته. از اوست :
عارضک شوقیله یا قدم سینه م اوزره تازه داغ
سینه ده شاه خیالک قوروی بر گلگون اوتاغ.( قاموس الاعلام ترکی ).
طبعی. [ طَ ] ( اِخ ) اصفهانی. تخلص یکی ازشعرای ایران است ، نامش عبداﷲ وی از اهالی اصفهان بود، در اوایل عبدی و بعد طبعی تخلص میکرد. از اوست :
سیل اشکم گرهی در دل جیحون زده است
تیر آهم به صف چرخ شبیخون زده است
لاله از خجلت همچشمی داغ دل من
زین چمن خیمه برون برده ، به هامون زده است.( قاموس الاعلام ترکی ).
طبعی. [ طَ ] ( اِخ ) سمنانی. یکی از شعرای ایران و از اهالی سمنان بوده. از اوست :
شرح سوز دل که عمری از تو پنهان داشتم
گر نگویم دل ،وگر گویم زبان میسوزدم.( قاموس الاعلام ترکی ).
طبعی. [ طَ ] ( اِخ ) سیستانی. یکی از شعرای ایران است و از اهالی سیستان بوده است. از اوست :
زود از برم چنین گله آلود برمخیز
باقی نمانده جز نفسی ، زود برمخیز.( قاموس الاعلام ترکی ).نصرآبادی آرد: گویا از اکابر سیستان است.
طبعش خیلی لطف داشته از اقران ملازمان یزدی است.شعرش این است :
از سوز درونم ببرون هم اثری هست
گر راه فغان بسته شود چشم تری هست
چندین بپریشانی این زلف چه نازی
در زلف تو از زلف تو آشفته تری هست