ضریر

معنی کلمه ضریر در لغت نامه دهخدا

ضریر. [ ض َ ] ( ع ص ) کور. مرد نابینا. ( دهار ). نابینا. ج ، اَضِرّاء، اَضَرّاء. ( منتهی الارب ). بی دیده. اَعمی. آنکه بینایی او رفته باشد. ( منتخب اللغات ). کفیف. مکفوف :
ز خاک پای تو روشن شود دو چشم ضریر
بیاد کردن نام تو به شود بیمار.فرخی.دایم بخواجه چشم بزرگان قریر باد
چشم کسی که شاد نباشد به او ضریر.فرخی.خیال مور ببیند ضریر در شب تار
اگر ضمیر تو نور افکند بچشم ضریر.معزّی.چون به پیش تو نیست یوسف تو
پس چو یعقوب جز ضریر مباش.سنائی.یعقوب هم به دیده معنی بود ضریر
گر مهر یوسفی بیهودا برافکند.خاقانی.حرف قرآن را ضریران معدنند
خر نبینند و بپالان برزنند.مولوی.چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصارا خرد بشکن ای ضریر.مولوی.هر جمادی را کند فضلش خبیر
غافلان را کرده قهر او ضریر.مولوی.آن زمرّد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر.مولوی.فی الجمله نکاحش با ضریری بستند. ( گلستان ).
|| بیمار. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || لاغر. ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). نحیف. ( منتهی الارب ). || هر چیز که نقصان رسیده باشد آنرا. ( منتهی الارب ). آنکه به او ضرر رسیده باشد. ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) رشک. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). غیرت. || ( ص ) مرد شکیبا. ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) صبر. یقال : انه لذوضریر علی الشی ٔ؛ اذا کان ذاصبر و مقاساة له. || کرانه وادی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). کنار رود. ( مهذب الاسماء ). || نَفْس. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || باقی تن. ( منتهی الارب ). بقیه تن. ( منتخب اللغات ). باقی تن چون ضعیف شود. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) ستور ساکن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ): ناقة ضریر؛ شدیدة بطیئة اللغوب. || ( اِ ) شوی دو سه زن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) جمع میان دو زن. ( منتهی الارب ).
ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) رجوع به ابومقاتل ضریر شود.
ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) المعلم. ابواسحاق. تابعی است.
ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) انطاکی. رجوع به داود ضریر انطاکی شود.
ضریر. [ ض َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عبدالعزیز البغدادی مکنی به ابوموسی و معروف به ضریر النحوی. مصنف کتاب الفرق و کتاب الانشاء و جز آن ، و نیز او را شرحی است بر مختصر فی فروع الحنفیه نجم الدین. ضریر ساکن مصر و مؤدب فرزند مهتدی بود و یعقوب بن یوسف از وی روایت کند. ( روضات الجنات ص 450 ).

معنی کلمه ضریر در فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد کور، نابینا. ۲ - نحیف . ج . اضراء، اضرار.

معنی کلمه ضریر در فرهنگ عمید

۱. کور، نابینا.
۲. بیمار نزار.
۳. لاغر، نحیف.
۴. آنچه آمیخته به ضرر باشد.

معنی کلمه ضریر در فرهنگ فارسی

کور، نابینا ، بیمارنزار، لاغر، نحیف، آنچه که آمیخته بضررباشد
۱ - مرد کور نابینا . ۲ - بیمار . ۳ - لاغر نحیف جمع : اضرائ اضرار .
علی بن ابراهیم . . . فقیه شرفی منسوب به شرف .

معنی کلمه ضریر در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضریر (ابهام زدایی). ضریر ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابن رسته رسته بن ابی الابیض ضریر اصفهانی، از شعراء و بلغای اصفهان در قرن دوم هجری• ابوسعید ضریر جرجانی، ریاضی دان و هندسه دان ایرانی فعال در حدود سال ۴۰۰
...

معنی کلمه ضریر در ویکی واژه

مرد کور، نابینا.
نحیف.
اضراء، اضرار.

جملاتی از کاربرد کلمه ضریر

از گرد فتنه دیدهٔ گردان شور ضریر وز تیر کینه سینهٔ شیران شود فگار
چون در آمد آن ضریر از در شتاب عایشه بگریخت بهر احتجاب
در کنار آن دسته از شاگردان ابوحنیفه که عمدهٔ همت خود را در ترویج فقه ابوحنیفه مصروف داشته‌اند، گروه دیگری نیز بودند که او را به عنوان یک متفکر دینی مطرح می‌ساختند. قراینی در دست است که نشان می‌دهد حماد فرزند ابوحنیفه بدون این که در تاریخ، شخصیت پرجنجالی از خود بر جای نهاده باشد، عامل انتقال افکار ابوحنیفه بوده و شاید خود نیز تفسیرها و افزوده‌هایی بر آن افکار داشته‌است، چنان‌که می‌توان به قرار گرفتن نام حماد در سند روایات الفقه الا کبر و مهم‌تر از آن به ردهٔ یمان بن رئاب متلکم خارجی بر حماد بن ابی حنیفه اشاره کرد. ابو معاویه ضریر، قدید بن جعفر و ابراهیم بن طهمان از دیگر شاگردان ابوحنیفه در مذهب، «مرجی» دانسته شده‌اند و از آن میان قدید آثاری در کلام داشته‌است.
عزالدین حسن اربلی همچنین شهرت یافته به حسن اربلی ضریر (نابینا) (۱۱۹۰ - ۱۲۶۲م)ادیب و شاعر عراقی در سدهٔ هفتم هجری که به علوم فلسفی نیز دانا بود. در شعر او را «خبیثِ هجوگو» گفته‌اند.
ایکه ز خورشید تو کوکب جان مستنیر از دلم افروختی شمع جهان ضریر
(کو دیده ای که در غم یوسف بود ضریر تا اکتساب فایده از پیرهن کند)
ضریر خزاعی چو زینسان بدید شکیب از دلش رفت و بر وی دوید
طوق مویی به بناگوش زد و گفت ببوس پی نبردم که همان قصۀ چاهست و ضریر
به میل من نشود دیدهٔ دلت روشن که نور باز نیابد به سرمه چشم ضریر
اگر عیسی عشق تو نکردی چاره چشمش بنور آتش موسی ندیدی ره ضریر دل
تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
به روی ضریری دری بسته بود در آن بسته امّید پیوسته بود