صفرای

معنی کلمه صفرای در فرهنگ فارسی

مونث اصفربه معنی زردرنگ، هرچیززردرنگ، زرداب، مایعی است زردرنگ دربدن انسان که ازکبدترشح میشود

جملاتی از کاربرد کلمه صفرای

بدهر تا دل مسرور و خاطر غمگین علامتش رخ حمرایی است و صفرایی
افزود شوق بوسه مرا از لبان تو صفرای من زیاده شد از ناردان تو
ای گل ابر، من تشنه جگر را دریاب به دمی آب که صفرای جگر را شکند
درخور امید من، کامی ندارد آسمان از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من
اگر مرارت را آلتی رسد، صفرا با خون بماند، از وی علت یرقان خیزد و دیگر علتها صفرایی در وی پدیدار آید و اگر طحال را آفتی رسد، سودا با خون بماند، علتهای سودایی در وی پیدا آید و اگر کلیه را آفتی رسد، آب در خون بماند و استسقا پدیدار آید.
گرت سر گردد از صفرای شیرین ز سر بیرون مکن سودای شیرین
دشوار بود با کر طنبور نوازیدن یا بر سر صفرایی رسم شکرافشانی
رنگش از صفرای سودا، زرد شد پای تا سر مبتلای درد شد
خواجه صفرایی ست زان رو تلخکام و خشک لب مانده آب شور جویان بر لب دریای قند
شکر گفتند صفرا را زیان دارد غلط گفتند لبش شد داروی آن کو تب و صفرای او دارد