معنی کلمه صغر در لغت نامه دهخدا
همی یاد دارم ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر.سعدی.- صغر سن . رجوع به همین کلمه شود.
|| ( مص ) خرد گردیدن. || خوار شدن. ( منتهی الارب ). || مائل به غروب شدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
صغر. [ ص ُ ] ( ع مص ) خوار شدن. ( منتهی الارب ). || مائل به غروب شدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) خواری. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) سقم. ( منتهی الارب ).
صغر. [ ص َ غ َ ] ( ع مص ) خرد گردیدن. ( منتهی الارب ).
صغر. [ ص َ غ َ ] ( اِخ ) کوهی است بین مدینه و سیاله برابر عبود و راه مدینه بین این دو کوه است. ( معجم البلدان ذیل عبود و صغر ).
صغر. [ ص ُ غ َ ] ( ع اِ ) جماعت. ( منتهی الارب ).
صغر. [ ص ُ غ َ ] ( اِخ ) رجوع به زغر شود.