معنی کلمه صدیق در لغت نامه دهخدا
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.ناصرخسرو.
صدیق. [ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیّه 15هزارگزی جنوب باختری اورمیه. 2هزارگزی جنوب راه ارابه رو زیوه. کوهستانی. سردسیر. سالم.سکنه آن 25 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
صدیق. [ ص ُ دَ ]( ع اِ مصغر ) تصغیر صدق ( ضد کذب ). ( معجم البلدان ).
صدیق. [ ص ُ دَ ] ( اِخ ) کوهی است. ( معجم البلدان ).
صدیق. [ص ُ دَ ] ( اِخ ) ابن موسی. محدث است. ( منتهی الارب ).
صدیق. [ ص ِدْ دی ] ( ع ص ) مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. ( منتهی الارب ). سخت راستگو. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ). بسیار راستگو. ( غیاث اللغات ) :
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود.خاقانی.اندر این هفته هشت نه صدیق
مصطفی را بخواب دیده ستند.خاقانی.|| کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. ( قرآن 69/4 ) ( کذا فی اصطلاحات الصوفیة از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صدیق. [ ص ِدْدی ] ( اِخ ) یکی از درجات خمسه دینی مانویه است : معلمین درجه اول مشمسین. دویم قسسین. سوم صدیقین...
صدیق. [ ص ِدْدی ] ( اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافة است :
وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق
وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر.ناصرخسرو.