معنی کلمه صحرا در لغت نامه دهخدا
بر که و بالا چو جه همچون عقاب اندر هوا
بر تریوه راه چو جه همچو بر صحرا شمال.شهید بلخی ( از لغت فرس ).عالم بهشت گشته کاشانه زشت گشته
عنبرسرشت گشته صحرا چو روی حورا.کسائی.آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.کسائی.صحرای بی نبات پر از خشکی
گوئی که سوخته است بابرنجک.دقیقی.سپاهی که صحرا و دریا و کوه
شد از نعل اسبان ایشان ستوه.فردوسی.نخواهم که با او بصحرا بود
هم آورد ار کوه خارا بود.فردوسی.بتابید صحرا و هامون و دشت
تو گفتی که آتش از او درگذشت.فردوسی.همه سوی صحرا سر و دست و پای
بزیر سم اسب جنگ آزمای.فردوسی.صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.فرخی.سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت و در صحرائی وسیع بایستاد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ). و خوردنیها به صحرا مغافصة پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107 ). امیر دیگر روز برنشست و به صحرا آمد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347 ). پس نماز دیگر برنشست و در آن صحرا میگشت و همه اعیان با وی... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198 ). پس ازخلعت علی میکائیل بباغ صدهزار رفت و به صحرا آمد...( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ).
شادی بدین بهار چو می بینی
چون بوستان خسرو صحرا را.ناصرخسرو.زین چرخ برون ، خرد همی گوید
صحراست یکی و بیکران صحرا.ناصرخسرو.رخ سبز صحرا بخندید خوش
چو بر وی سیاه ابر بگریست زار.ناصرخسرو.نیست چیزی دیدنی ز اینجا برون و زین قبل
کی گمان آید کزین گنبد برون صحراستی.ناصرخسرو.گاه سنگت همی کند بر کوه
گاه بادت کند به صحرا بر.مسعودسعد.صواب آن است که... بر بامها و صحراها چشم اندازی. ( کلیله و دمنه ).