صاحب برید
معنی کلمه صاحب برید در فرهنگ معین
معنی کلمه صاحب برید در فرهنگ عمید
۲. کسی که وقایع یک شهر را می نوشت و به وسیلۀ پیک برای پادشاه می فرستاد.
معنی کلمه صاحب برید در فرهنگ فارسی
معنی کلمه صاحب برید در دانشنامه آزاد فارسی
معنی کلمه صاحب برید در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه صاحب برید
بر حالها وقوفت ز الهام ایزدی بر رفع و دور مشرف و صاحب برید باد
و روز یکشنبه دهم ماه رمضان سنه خمس و عشرین و اربعمائه سیاّحی رسید از خوارزم و ملطّفهیی خرد آورد در میان رکوه دوخته از آن صاحب برید آنجا مقدار پنج سطر حوالت بسیّاح کرده که از وی بازباید پرسید احوال را. سیّاح گفت:
و درین بقیّت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری موحش رسیدی، تا نامه صاحب برید نشابور رسید بو المظفّر جمحی نبشته بود که «بنده متواری شده است و در سمجی میباشد. و چون خبر رسید بنشابور که حاجب بزرگ را با لشکر منصور چنان واقعهیی افتاده است در ساعت سوری زندان عرض کرد، تنی چند را گردن زدند و دیگران را دست بازداشتند، و وی با بو سهل حمدوی بتعجیل برفت، و بروستای بست رفتند. و هر کسی از لشکر ما که در شهر بودند بدیشان پیوستند و برفتند و معلوم نگشت که قصد کجا دارند و بنده را ممکن نشد با ایشان رفتن، که سوری بخون بنده تشنه است، از جان خود بترسید و اینجا پنهان شد، جایی استوار و پوشیده، و هر جایی کسان گماشت آوردن اخبار را تا خود پس ازین چه رود و حالها بر چه قرار گیرد. چنانکه دست دهد، قاصدان فرستد و اخبار باز نماید و آنچه مهمتر باشد بمعمّا بوزیر فرستد تا بر رای عالی عرضه کند.»
امیر فرمود ایشان را که «سوی نشابور باید رفت و شهر ضبط کرد که نامه بو المظفّر جمحی رسیده است که صاحب برید است و از متواری جای بیرون آمده و علویان با وی یارند، امّا اعیان خاستهاند و فساد میکنند، تا شهر ضبط کرده آید. و علف باید ساخت، چندانکه ممکن گردد، که ما بقیّت زمستان آنجا مقام خواهیم کرد.» ایشان برفتند.
این سخن، صاحب برید برگرفت و به خلیفه رفت و گفت. خلیفه از رقت طبع و دقت سخن وی اندر چنان حال متعجب شد و کس فرستاد که: «اندر امر ایشان توقف کنید.» و قاضی القضات عباس بن علی بود، حوالت حال ایشان بدو کرد. وی هر سه را به خانه برد و آنچه پرسید از احکام شریعت و حقیقت، ایشان را اندر آن تمام یافت و از غفلت خود اندر حق ایشان تشویر خورد. آنگاه نوری گفت: «ایها القاضی، این همه پرسیدی و هنوز هیچ نپرسیدی؛ که خداوند را مرداناند که قیامشان بدوست و قعودشان بدو و نطق و حرکت و سکون جمله بدو، زندهاند و پاینده به مشاهدت او. اگر یک لحظه مشاهدت حق از ایشان گسسته شود، خروش از ایشان برآید.» قاضی متعجب شد اندر دقت کلام و صحت حال ایشان. چیزی نبشت به خلیفه که: «اگر اینها ملحداند من گواهی دهم و حکم کنم که بر روی زمین موحد نیست.» خلیفه مر ایشان را بخواند و گفت: «حاجت خواهید.» گفتند: «ما را به تو حاجت آن است که ما را فراموش کنی. نه به قبول خود ما را مقرب دانی، و نه به هجر مطرود؛ که هجر تو ما را چون قبول توست و قبول تو چون هجر.» خلیفه بگریست و به کرامت ایشان را بازگردانید.
صاحب برید به حضرت بنوشت و بر سلطان عرضه کردند.