معنی کلمه شیو در لغت نامه دهخدا
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.فردوسی. || به معنی شیب است که نقیض بالا باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). پایین. فرود. ( یادداشت مؤلف ). تحت. ( ناظم الاطباء ) : او به شتاب از درخت به شیو آمد و به شادمانی او را قبول کرد. ( ترجمه دیاتسارون ص 232 ). روز دوم چون از کوه به شیو آمد... ( ترجمه دیاتسارون ص 136 ). || زیر. مقابل رو : قرص بزرگی از شیو پوستین بیرون کرد وپوشیده در کنار من نهاد. ( انیس الطالبین ص 209 ).
- شیوجامه ؛ زیرجامه. جامه زیر : فرمودند که چهار دینار عدلی دارد که درفلان موضع از شیوجامه خود نهاده است. ( انیس الطالبین ص 129 ). خواجه سرایان ملک آمدند و... پیراهن و شیوجامه و رویمال آوردند که اینها را خاتون ملک به نیاز تمام به دست خود رشته است. ( انیس الطالبین ص 44 ). || چاله. دره. ( فرهنگ لغات ولف ) ( شاهنامه ص 194 ). دره و وادی. || ( ص ) هر چیز پست و دون و فرومایه. || فروتن. ( ناظم الاطباء ). || سبط. فرخال. مقابل زَنْگِن. ( از یادداشت مؤلف ): شَعر سبط؛ مویی شیو. ( مهذب الاسماء ). شَعر رجل ؛ مویی نه زنگن و نه شیو به میان این و آن. ( مهذب الاسماء ).