معنی کلمه شیرمست در لغت نامه دهخدا
بره شیرمست و مرغ سمین
چشم داری ز وی به یوم الدین.سنایی.غزال شیرمست از دلنوازی
به گرد سبزه ها مادر به بازی.نظامی.چو صیاد را آهو آمد بدست
نشد سیر از آن آهوی شیرمست.نظامی.من از دولت شه کمندی بدست
گرفته بسی آهوی شیرمست.نظامی.بره شیرمست بلغاری
ماهی تازه مرغ پرواری.نظامی.ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست
سالها شد این سمندر شیرمست آتش است.صائب.ز طفلی از لب آن شوخ بوی شیر می آید
نخوردم باده اما شیرمست از بوی می گردم.طاهر وحید ( از آنندراج ).رجوع به شیرمستی شود.