معنی کلمه شیرمرد در لغت نامه دهخدا
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.رودکی.چنین گفت با خواهران شیرمرد
کز ایدر بپویید برسان گرد.فردوسی.بگفتا به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیرمردی که آزرده بود.فردوسی.به بیژن چنین گفت کای شیرمرد
تویی ببر درّنده روز نبرد.فردوسی.مگر کاَّن دلاور گو سالخورد
شود کشته بر دست این شیرمرد.فردوسی.چنین گفت کای رستم شیرمرد
از ایدر بدین خرمی بازگرد.فردوسی.به هومان چنین گفت کاَّن شیرمرد
که با من همی گردد اندر نبرد.فردوسی.کارهای شیرمردان کردی و از رشک تو
حاسدانت یاوه گو هستند و جمله ژاژخای.فرخی.لاجرم هرچه در جهان فراخ
شیرمرد است و رادمرد تمام.فرخی.نه من خوی سگ دارم ای شیرمردان
که خشنود گردم به خشک استخوانی.فرخی.چنان کنید که مردان شیرمرد کنند
به هیچگونه نتابید ازین نبرد عنان.فرخی.احمد علی نوشتکین آن شیرمرد چون بر این واقف شد و ایشان را دید تعبیه گشته قوم خویش را گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435 ).
پسر داشت منبر یکی شیرمرد
کش از جنگیان کس نبد هم نبرد.اسدی.ده ودوهزار از سپه شیرمرد
به هفتاد کشتی پراکنده کرد.اسدی.شمیران گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند. ( نوروزنامه ).
حمله با شیرمردهمراه است
حیله کار زن است و روباه است.سنایی.بوجهل شیرمرد که بوجهلیانش بشیر دارند و خواجه به شیرمردی در اول کتاب وصفش کرده. ( کتاب النقض ص 438 ). اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان... باشند. ( کتاب النقض ص 475 ).
مگر که آن یخ و آن میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیرمرد عیارم.سوزنی.گر از زبان چو زوبین من نیازارد
روان میره باسهل شیرمرد کیا.سوزنی.شیرخواران را به مغز و شیرمردان را به جان
طعمه مار و شکار گرگ حمیر ساختند.خاقانی.شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند