معنی کلمه شیان در لغت نامه دهخدا
شیان. [ شیا / ش َ ] ( اِ ) جزا و پاداش ومکافات نیکی و بدی هر دو باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جزا و مکافات. ( فرهنگ اسدی ) ( اوبهی ) ( از جهانگیری ) ( صحاح الفرس ) :
بر او تازه شد کینه سالیان
بکردند از هرچه کرد او شیان.ابوشکور بلخی.بر او تازه شد کینه مردمان
بکردندش از هرچه کرد او شیان.فردوسی.شاها هر آنکه اینجا تخم امل بکاشت
آنجا ز کردگار بیابد همی شیان.عنصری.- شیان دادن ؛ مکافات و پاداش دادن :
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اکنون بگیر این شیانی.زینبی.
شیان. [ ش َی ْ یا ] ( ع ص ) مرد دوربین و دورنگاه. ( منتهی الارب ). رجوع به شیّئان شود.
شیان. ( اِخ ) ایل کرد از طوایف پشتکوه. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 69 ).
شیان. ( اِخ ) تیره ای از کلهر. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 61 ).
شیان. ( اِخ ) از قرای بلوک شمیران در مشرق دره دارآباد. ( یادداشت مؤلف ).
شیان. ( اِخ ) از قرای بخاراست. ( از معجم البلدان ). قریه ای است در چهارفرسخی بخارا. ( انساب سمعانی ).
شیان. ( اِخ ) نام رستاقی است به بُست که عمروبن لیث پس از بهلاکت رسیدن پدر بدانجا رفت. ( از معجم البلدان ).
شیان. ( اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج است و مسکن قبیله کلهر و شیانی. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ) ( از جغرافیای غرب ایران ص 157 ).