معنی کلمه شکر در لغت نامه دهخدا
آن ترنج و شکّرش برداشت پاک
وَاندر آن دستار آن زن بست خاک.رودکی.بی قیمت است شکّر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی.رودکی.تلخی و شیرینیَش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر بآپیون.رودکی.تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید بوی نَدْهد برسان داربوی .رودکی.از وی [ از خوزستان ] شکر و جامه های گوناگون... خیزد. ( حدود العالم ). عسکر مکرم ، شهری است با سواد بسیار و خرّم و بانعمت و همه شکر جهان ، سرخ و سپید و قند از آنجا افتد. ( حدود العالم ).
همه یال اسبان پر از مشک و می
شکر با درم ریخته زیر پی.فردوسی.شکر جست و بادام و مرغ و بره