معنی کلمه شَعر در لغت نامه دهخدا
شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن. || شعر گفتن هرچه باشد. ( منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام. || مالک بندگان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع اِ ) شَعر. موی. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( ناظم الاطباء ). بمعانی شَعر است. ( منتهی الارب ). لغتی است در شَعر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَعر شود. || گیاه. ( از اقرب الموارد ). || درخت. ( از اقرب الموارد ). || زعفران. ( اقرب الموارد ) .
شعر. [ ش َ ع ِ ] ( ع ص ) مرد بسیار درازموی اندام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آنکه موی بلند و بسیار دارد. ( از اقرب الموارد ).
شعر. [ ش َ] ( ع اِ ) موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موی آدمی و غیره. ( غیاث اللغات ). بزموی. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). شعرة یکی ، و گاهی از جمع کنایه کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موی. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ). مقابل صوف ؛ پشم. ( یادداشت مؤلف ) :
این عجب تر که می نداند او
شعر از شعر و چشم را از خن.
رودکی ( از جشن نامه رودکی چ تاجیکستان ص 273 ).
به گاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد به دی.فردوسی.