معنی کلمه شوخگن در لغت نامه دهخدا
شده میراث ز جدانش از دیرینه
شوخگن گشته از شنبه و آدینه.منوچهری.هم از اینسان به عید خواهی رفت
شوخگن جبه چارکن دستار.مسعودسعد.کیمخت نافه را که حقیر است و شوخگن
عزت بدان کنند که پر مشک اذفر است.سعدی.- شوخگن شدن ؛ آلوده شدن به شوخ. چرکین شدن. توسخ. تدنس. طفس. دنس. طفاسه. وسخ. وضر. طبع. ( تاج المصادربیهقی ). توسخ. تدنس. ( المصار زوزنی ).
- شوخگن کردن ؛ آلوده کردن به شوخ. چرکین کردن. توسیخ. ( المصادر زوزنی ).
- شوخگن گردانیدن ؛ آلودن به شوخ. چرکین گردانیدن. ایساخ. ادران. ( تاج المصادر بیهقی ).
|| ناخالص و درآمیخته. آلوده به مواد هیچکاره. ناسره : و چنین میگویند که چون کافور از درخت بیرون کنند شوخگن باشد... و بازرگانان آن را بشویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).