معنی کلمه شنگینه در لغت نامه دهخدا
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.فرالاوی.شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.لبیبی.|| چنبه و چوب گنده ای که پس در اندازند. ( ناظم الاطباء ). چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. ( فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ نظام ). گواز. ( اوبهی ). || چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. ( یادداشت مؤلف ). چوب گازران بود که بر جامه کوبند. ( نسخه فرهنگ اسدی ).