شمه

معنی کلمه شمه در لغت نامه دهخدا

شمه. [ ش ِ م َ / م ِ ] ( اِ ) سرشیر. قیماق. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ). سرشیر. ( فرهنگ فارسی معین ). || اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند و غلظتی دارد. کال. || شیری که بخودی خود و بدون دوشیدن از پستان بچکد. ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
شمه. [ ش ِ م ِ / ش ِم ْ م ِ ] ( اِ ) چربی شیر و پنیر. ( ناظم الاطباء ). چربی سرشیر و چربی پنیر و ماست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
شمه. [ ش َم ْ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) بوی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). مطلق بوی باشد خواه بوی گل و خواه بوی چیزدیگر. ( از برهان ). || بوی خوش. ( ناظم الاطباء ). عطر. بوی دلاویز. ( یادداشت مؤلف ) :
شمه خلق توست آنک او را...سوزنی.ای امیری که شمه خلقت
به همه خلق مشکبوی رود.سوزنی.قوت روان خسروان شمه خاک درگهش
چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی.خاقانی.شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار
مهره نوشین کند در دم افعی لعاب.خاقانی.شمه ای از سر دل حاصل خاقانی است
کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او.خاقانی.صبح خیزان به یمن کز پی من خوان فکنند
شمه لذت آن خوان به خراسان یابم.خاقانی.تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمّه ای از نفحات نفس یار بیار.حافظ.- شمه یافتن ؛ بوی بردن. ملتفت شدن. درک کردن : در خود فروشده بود [ امیر یوسف ] سخت از حد گذشته که شمه ای یافته از مکروهی که پیش آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 ). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزمشاه شمه ای یافته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ).
|| مقدار بسیار اندک از بوی خوش. ( ناظم الاطباء ). بوی اندک. ( آنندراج ) ( از غیاث ). || کم. اندک. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). اندک را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی اندک که مشهور است لفظ عربی باشد مأخوذ از شم بمعنی بوییدن ، مجازاً در فارسی بمعنی اندک و کم مستعمل شده. ( از سراج اللغة ) ( غیاث ) ( از آنندراج ). نمونه. ( یادداشت مؤلف ) :
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است.حافظ.- شمه ای ؛ اندکی. ( فرهنگ فارسی معین ). کمی. برخی. فصلی. قسمتی. بخشی. قدری. ( یادداشت مؤلف ) : اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود دراز گردد. ( کلیله و دمنه ). آنچه واجب الوجود در نهاداو موجود گردانیده بود از حلم و عفو و داد و جود و تربیت این معبود شمه ای تقریر داد. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). در مقدمه شمه ای از این معانی تقریر رفته است.( تاریخ جهانگشای جوینی ).

معنی کلمه شمه در فرهنگ معین

(شَ مَّ ) [ ع . شمة ] (اِ. ) ۱ - بوی خوش . ۲ - اندک ، کم .
(ش مَ ) (اِ. ) ۱ - اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند. ۲ - سرشیر.

معنی کلمه شمه در فرهنگ عمید

۱. سرشیر، چربی شیر.
۲. نخستین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشیده شود، آغوز، فرشه، فله.
۱. مقدار کمی از چیزی کم، اندک.
۲. [قدیمی] بوی اندک.

معنی کلمه شمه در فرهنگ فارسی

بوی، بوی اندک، یک باربوییدن چیزی، کم، اندک، سرشیر، چربی شیر، نخستین شیرگاونر، آغوز، فرشه
( اسم ) ۱ - اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز . ۲ - سر شیر .
لغتی است در شیمه چه یائ مبدل به همزه شود .

معنی کلمه شمه در فرهنگ اسم ها

اسم: شمه (دختر) (عربی) (تلفظ: še(a)mme) (فارسی: شمه) (انگلیسی: shemme)
معنی: بوی خوش

معنی کلمه شمه در ویکی واژه

شمة
بوی خوش.
اندک، کم.
اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند.
سرشیر.

جملاتی از کاربرد کلمه شمه

این دل صد چشمه را پالونه‌وار از برای شهد پالائی فرست
اگر چشمه خواهی که بینی بچشم شوی خیره زو بازگردی بخشم
دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد
نوح که لب‌تشنه به حیوان رسید چشمه غلط کرد و به طوفان رسید
آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد ور نه به قصب ماه نهان نتوان کرد
باغ‌های قدیمی ایران اغلب در مناطق گرم و خشک و کم‌آب ساخته شده‌اند و دلیل احداث آن‌ها در چنین مناطقی، وجود چشمه‌های طبیعی یا کاریز است.
هزار چشمه آب حیات در نظر است تو را که دیده نباشد ز چشمه ها چه خبر
آب‌باغک از جمله چشمه‌های شهرستان سروستان در استان فارس است.
ازین آتش که کلکت بر من افشاند مرا هم چشمه چشمه در جگر بود
من ادرار این فیض از آن یافتم که روی از دگر چشمه‌ها تافتم
مشو غافل از دُرد مینای خویش برآید به گل، چشمه از لای خویش
دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی‌نی سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید