معنی کلمه شمش در لغت نامه دهخدا
- شمش زر ؛ شمشه زر. شوشه طلا. ( یادداشت مؤلف ):
بر میانشان حلقه بند کمرها شمش زر
زیر ران با ساز زرین مرکبان راهوار.فرخی ( دیوان ص 58 ).- شمش نقره ؛ شوشه نقره. شفشه نقره. ( یادداشت مؤلف ).
شمش. [ ش َ م َ ] ( اِخ ) رب النوع آفتاب که معبد محتشمی داشته مشتمل بر سیصد تالار و اتاق. ( از ایران باستان ج 1 ص 54 ) : پس در حقیقت مغان عهد ساسانی... مهر را ستایش می کرده اند و این مهر همان میثرا است که در یشت های عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمش ، خدای آفتاب خودشان یکی دانسته اند. ( از ایران در زمان ساسانیان ص 165 ). [ در زبان کاسی قفقازی ] سر که همان شمش بابلی است. ( تاریخ کرد ص 38 ). آن کس که این نقوش و این لوح را محو کرد به نفرین و لعنت آنو و آنوتوم... و شمش... گرفتار بود. ( تاریخ کرد ص 25 ). تا ردونی پسر ایکی که کتیبه ای به زبان و خط گادی دارد از خدایان بابل شمش و اداد یاری می طلبد. ( تاریخ کرد ص 27 ).