شقاء

معنی کلمه شقاء در لغت نامه دهخدا

شقاء. [ ش َ ] ( ع مص ) شقا. بدبخت شدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). مصدر به معنی شقاوة [ ش َ / ش ِ وَ ]. رنجه شدن. ( ترجمان القرآن ). و رجوع به شقا و شقاوت و شقاوة شود. || برآمدن دندان پیش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دندان شتر برآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || شانه کردن موی سر کسی را. || زدن فرق سر کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
شقاء. [ ش َ ] ( ع اِمص ) شقا. بدبختی. ( از ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). نقیض سعادت. ( از اقرب الموارد ).
- شقاء اصغر ؛ ( اصطلاح احکام نجوم ) بدبختی کهین. مقابل شقاء اکبر و شقاء اوسط. ( یادداشت مؤلف ).
- شقاء اکبر ؛ ( اصطلاح احکام نجوم ) بدبختی مهین. مقابل شقاء اصغر و شقاء اوسط. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شقاء اوسط ؛ ( اصطلاح احکام نجوم ) بدبختی میانه. مقابل شقاء اکبر و شقاء اصغر. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| سختی و تنگی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
شقاء. [ ش َق ْ قا ] ( ع ص ) مؤنث اَشَق . ( منتهی الارب ). مؤنث اَشَق . مادیان دراز و گشاده دست و پا. ج ، شُق . ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || زن فراخ شرم. ج ، شُق . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دراز. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اَشَق شود.

معنی کلمه شقاء در فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِمص . ) سختی ، بدبختی .
(ش ) [ ع . ] (اِمص . ) سختی ، بدبختی .

معنی کلمه شقاء در ویکی واژه

سختی، بدبختی.

جملاتی از کاربرد کلمه شقاء

قول ابن عباس آنست که قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا این کافران جهودان مدینه‌اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند: «هذا و اللَّه النّبیّ الامّی الذی نجده فی کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا تردّ له رایة» گفتند و اللَّه که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وی در کتاب خویش یافته‌ایم، و دانسته که وی را بر همکنان غلبه و قوتست، و علم نبوت وی آشکارا. و بران بودند که اتباع وی کنند و بوی ایمان آرند، پس قومی ازیشان گفتند: این چه تعجیل است؟ بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وی و میان دشمنان وی، اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه، پس همه بوی ایمان آریم، نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد، و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است. آن جهودان باز بشک افتادند. شقاء ازلی و حکم إلهی بکفر ایشان در رسید، و ایشان را از آن گفت و همّت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد، و عهدی نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند، و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوی مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفی راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه‌شان یکسان باشد، و در مخالفت موافقتی نمودند و عهدی بستند، و بمدینه باز آمدند. پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی‌ جَهَنَّمَ. وَ بِئْسَ الْمِهادُ. أی و بئس الفراش من النار. یقول بئس ما مهّدوا لانفسهم، بد آرامگاهی که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان.
فی لفظة المعول ملح غله ریح العشیق و ادمع العشقاء
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ ای لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاواری آشنایی است. میگوید: ایشان سزای آشنایی در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احی لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتی. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتی بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، ای لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
این است مثل پادشاهان، در اختیار صنایع و تعرف حال اتباع و تحرز از آنچه بر بدیهه اعتمادی فرمایند، که بر این جمله ازان خللها زاید. والله یعصمنا و جمیع المسلمین علما یوردنا شرائع الهلکة و الشقاء بمنه و رحمته.
... «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ» فیه للمؤمنین شفاء و هو لهم ضیاء و علی الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنة و شقاء.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ... الآیة سخن در فضیلت و آداب مؤذنان لختی رفت در سورة المائده، اینجا نیز طرفی بگوئیم: حقّ جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه با مؤذنان امت احمد پنج کرامت کرده: حسن الثناء و کمال العطاء و مقارنة الشهداء و مرافقة الانبیاء و الخلاص من دار الشقاء.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وی عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً هذا جواب لقولهم: نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ یقول لو عذّبناهم بسقوط بعض من السماء علیهم لم ینتهوا عن کفرهم و یقولوا لمعاندتهم و فرط غباوتهم و درک شقاءهم هذا سحاب مرکوم بعضه علی بعض یسقینا.
بر وفق این اخبار آورده‌اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنی اسرائیل زاهدی بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوی آن بود که وقتی ابلیس را به‌بیند تا با وی گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستی مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزی ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدی یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستی تا مرا بینی دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده‌ام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانی کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالی غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوی خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وی برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلی درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.