معنی کلمه شعرباف در لغت نامه دهخدا
شعرباف. [ ش َ ] ( نف مرکب ) شعربافنده. کسی که پارچه ابریشمی اعلامیبافد. ( از ناظم الاطباء ). کسی که اقمشه ابریشمی ببافد مثل قطنی و زربفت و مانند آن. ( آنندراج ). که مویینه بافد. مویینه باف. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر فوطه ای گیرد از شعرباف
به دستور ماکو شود موشکاف.ملاطغرا ( از آنندراج ).دلم در بت شعربافی است بند
که هر تار باشد به دستش کمند.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).- شعربافخانه ؛ کارگاه موتابی و بافتن پارچه های مویی : مشرف شعربافخانه مبلغ پانزده تومان مواجب و از یک تومان رسوم که جمع میشود سی و سه دینار و دو دنگ رسوم داشته. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 63 ).
|| ( ن مف مرکب ) شعربافته. پارچه بافته از موی. مویی : پیراهن شعرباف. ( یادداشت مؤلف ).