معنی کلمه شرب در لغت نامه دهخدا
سربرهنه که تا نهد بر سر
شرب در بسته ملوّن خویش.سوزنی.بر در هر دکان طرائف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم و شرب مصر و جواهر بحرین و آبنوس عمان و عاج هندوستان و تحفه های چین و چوبینه های طبرستان و پشمینه و گلیمهای آذربادگان و گیلان و فرشهای ارمن از زیلو و قالی و هرچه بدان ماند از ظرف و اوانی و فرش و اثاث و امتعه و عقاقیر و اخلاط و توابل. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ). علی رأسه عمامة شرب رقیق سحابی اللون. ( رحله ابن جبیر ).
نخوت شرب به والا که ز پر مگس است
چیست در باغ چو طاووس مگس هست بکار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 13 ).کشان بپای بت دلرباست دامن شرب
بدان طریق که طاووس میکشد شهپر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).- شرب زرفشان ؛ نوعی شرب و ظاهراً زر تار تنک :
گرچه چون زنبور خصمت راست شرب زرفشان
همچو کرم پیله بر خود جامه اش گردد کفن.نظام قاری ( دیوان البسه ص 31 ).ز نیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت بر تن خود شرب زرفشان زنبور.نظام قاری ( دیوان البسه ص 32 ).تویی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور.نظام قاری ( دیوان البسه ص 33 ).