معنی کلمه شجر در لغت نامه دهخدا
شجر. [ ش َ ] ( ع اِ ) کار مختلف فیه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اشجار، شجور، شجار. ( از اقرب الموارد ). || مابین هر دو جای تنگ و جای گرفتگی از پالان. ( منتهی الارب ). || زنخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). || شکاف دهن وهو مابین اللحیتین یا مؤخر آن. ( از منتهی الارب ). مخرج دهان. ( از اقرب الموارد ). میان دهن. ( مهذب الاسماء ). || کرانه دهان. ( منتهی الارب ). صامغ. ( اقرب الموارد ). || آنچه واگردد از محل انطباق دهان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ملتقای هر دو تندی زیر نرمه گوش. ( از منتهی الارب ). ج ، اشجار، شجور، شجار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شجره نامه. نسب نامه :
علوی را که نیست علم علی
نقش سودست هر چه بر شجرست.خاقانی.|| ( ص ) آنچه بلند و ستبر گردد. ( از تاج العروس ).
شجر. [ ش َ ج َ ] ( ع اِ ) درخت ، با تنه باریک باشد یا درشت ، مقاومت سرما را تواند یا عاجز آید از آن و هرچه ساق دارد از نبات. ( منتهی الارب ). آنچه ساق دارد از گیاهان زمین و آنچه ساق ندارد. نجم وحشیش و عشب باشد و گویند که شجر آن است که خود با تنه بالا رود خواه باریک باشد یا ستبر و در برابر زمستان مقاومت تواند یا از آن عاجز آید. نیز گفته اند که شجر آن است که دارای ساق سخت باشد چون درخت خرما و مانند آن و آن را شجر خوانند چون شاخهای آن در یکدیگرفرورفته است. ج ، اشجار. ( از اقرب الموارد ). درخت. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( از مهذب الاسماء ) :