معنی کلمه شار در لغت نامه دهخدا
یکی زر بفتش دهد خسروی
یکی شارها بافدش هندوی.( گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 9 ).زربفت جامه گر دهدت رنگین
باور مکن که پشم بود شارش.( ناصرخسرو ).خاره در تف او چو نار سبک
شوره بر سنگ او چو شارتنک.سنائی ( از فرهنگ جهانگیری ). || شارک. شارو. نام جانوری است که مانند طوطی سخنگوی شود و در دیار هند بسیار باشد و آن را شارک و شارو نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نام جانوری است سیاه رنگ و مانند طوطی سخن گوید. ( برهان قاطع ). هزار دستان. ( آنندراج از اوبهی ). نام طایری که به هندی آن را مینا گویند. ( غیاث ). اسم سارا است. ( فهرست مخزن الادویه ). طرقه. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به شارک و شارو شود. || شغال. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شغال هم آمده است و آن جانوری باشد شبیه روباه. ( برهان قاطع ). شال ، شغال را گویند و شار مبدل شال است. ( آنندراج ). لغتی در شغال. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
قمری که بگاه فرق نشناخت
از پهلوی شیر، سینه شار
در شعر بفرّ تو برآورد
از شعله نار،دانه نارعمادی شهریاری ( از فرهنگ جهانگیری ).