معنی کلمه شادان در لغت نامه دهخدا
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.رودکی.از آن سخت شادان شد افراسیاب
بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب.فردوسی.چنین است کردار چرخ بلند
بدستی کلاه و بدیگر کمند
چو شادان نشیند کسی با کلاه
بخم کمندش رباید ز گاه.فردوسی.چنین گفت پرسنده را سروبن
که شادان بدم تا نگشتم کهن.فردوسی.ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.ناصرخسرو.چون بمی خون جهان در گل افسرده خورم
چه عجب گرنتوان یافت بدل شادانم.خاقانی.بادی بچهار فصل خرم
بادی بهزار عید شادان.خاقانی.بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
دل راقیامت آمد شادان چگونه باشد.خاقانی.گر دهد رخصه کنم نیت طوس
خوش و شادان شوم انشأاﷲ.خاقانی.بفتح الباب دولت بامدادان
ز در پیکی درآمد سخت شادان.نظامی.قضا را از قضا یک روز شادان
بصحرا رفت خسرو بامدادان.نظامی.|| زن فاحشه و مطربه. ( برهان قاطع ). رجوع به شادخوار، شادخواره ، شادخور و شادگونه شود.
شادان.( اِخ ) دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف ، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد. در دامنه کوهستانی قرار دارد. آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است. آب آن از قنات ، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شادان. ( اِخ ) پسر برزین. رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود :
نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدان گه که بگشاد راز از نهفت.فردوسی.
شادان. ( اِخ ) تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمه اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است :
بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر