معنی کلمه سیرت در لغت نامه دهخدا
رفتار :
عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان.فرخی.خواجه سید بوبکر حصیری که بدو
هر زمان تازه شود سیرت بوبکر و عمر.فرخی.سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.منوچهری.بچگانمان همه ماننده شمس و قمرند
زآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند.منوچهری.روزگارها بگفتی و آن سیرتهای ملکانه امیر بازنمودی. ( تاریخ بیهقی ). چند آثار ستوده و سیرتهای پسندیده. ( تاریخ بیهقی ).
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.ناصرخسرو.ببین گرت باید که بینی بظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.ناصرخسرو.و او سیرت خاندان قضات پارس دانسته بوده و معاینه دیده. ( فارسنامه ابن البلخی ص 118 ). و به ابتدای عهد طریق عهد میسپرد بعاقبت سیرت بگردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 107 ).
امیر غازی محمود سیف دولت او
شجاعت علی و سیرت عمر دارد.مسعودسعد.هنر ندارد قیمت مگر بسیرت او
صدف ندارد قیمت مگر بدر خوشآب.امیرمعزی.سیرت مرد نگر درگذر از صورت و ریش
کان گیا کش بنگارندنچینند برش.سنایی.پسندیده تر سیرتها آن است که بتقوی و عفاف کشد. ( کلیله و دمنه ).
از عنصری بماند و ز امثال عنصری
تا روز حشر سیرت محمود مشتهر.رشیدالدین وطواط.آسیه توفیق وساره سیرتست
سیرتش بر انس و جان خواهم گزید.خاقانی.و او در آن شغل سیرت پسندیده پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و قوت و شوکت در آن صورت یک سیرت داشته باشد. ( جهانگشای جوینی ).
صبر کن ایدل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره ٔعشق احتمال ، شرط محبت وفاست.سعدی.من آن را آدمی خوانم که دارد سیرت نیکو
مراچه مصلحت با آنکه این گبرست و آن ترسا.سلمان ساوجی ( دیوان چ اوستا ص 3 ). || هیئت. ( آنندراج ). پیکر. هیکل. ریخت. وضع. ( ناظم الاطباء ) :
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشانست.حافظ.