معنی کلمه سکه در لغت نامه دهخدا
عاقبت هرکه سر فروخت بزر
سرنگون همچو سکه زخم خوران.خاقانی. || نقشی که بروی طلا و نقره و مس رائج باشد. ( برهان ) :
نبید تلخ چه میویزی و چه انگوری
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.منوچهری.شاه انجم غلام او زیبد
سکه دین بنام او زیبد.خاقانی.خطبه و سکه بنام او برما دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان از او التماس کرد که در ممالک خویش خطبه و سکه بنام او بکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به پول شود.
سکه کشانی که بزرمرده اند
سکه این سیم بزر برده اند.نظامی.گرچه در آن سکه سخن چون زر است
سکه زرّ من از آن بهتر است.نظامی.هرچند بیک سکه برآیند ولیکن
پیداست بسی قیمت دینار ز درهم.سیف اسفرنگ. || پول فلزین که ضرب شده باشد. ج ، سکک. ( فرهنگ فارسی معین ). || درهم و دینار به سکه رسیده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). میخ پول. ( درم و دینار ). ( فرهنگ فارسی معین ) : خطاب و سکه به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. ( سندبادنامه ).
ای در نظر تو جانفزایی
در سکه تو جهان گشایی.نظامی.یافته در خطه صاحبدلی
سکه نامش رقم عادلی.نظامی.رجوع به پول شود.
|| آنچه بدان سکه زنند :
وگر ز سکه طاعت بگشته است جانم
چو سکه باد نگونسار زیر زخم عذاب.خاقانی. || پول رائج :
شاهی که بدین سکه او بر گه آدم
خود نیست چنو از گه او تا گه آدم.فرخی.بی نمک مدح تو ذوق ندارد سخن