معنی کلمه سکان در لغت نامه دهخدا
سکان. [ س ُک ْ کا ] ( ع اِ ) آلتی چوبی یا فلزی که در یکی از دو انتهای کشتی تعبیه کنند و با حرکت آن جهت حرکت کشتی را تغییر دهند. ج ، سکانات. || در دم هواپیما دو پیکان است که از فلز ساخته می شود. سکان عمودی ،سکان افقی و هر یک شامل دو قسمت است : ثابت و متحرک و با آن جهت حرکت هواپیما را در هوا تغییر می دهند.
سکان. [ س َ ] ( اِخ ) سگزی. سگزیان :
بفرمود ما را یل اسفندیار
چنین با سکان ساختن کارزار.فردوسی.و لقبش [ بهرام ثالث ] سکان شاه و سکان نام سیستان است.( مجمل التواریخ والقصص ).
سکان. [ ] ( اِخ ) ابن طغشاده از شاهان بخارا که پس از طغشاده به پادشاهی رسید و مدت هفت سال سلطنت کرد و وی نیز در غوغایی کشته شد. ( از رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223 ).
سکان. [ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه ، دارای 132 تن سکنه است. آب آن از دره سرکانی و محصول آن غلات و توتون است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).